part1

25 2 8
                                    

به آسمونی که سیاهی شب در آغوشش کشیده بود نگاه کردم و خیره ماهی شدم که ستاره های ریز و درشت مثل پروانه‌های دور شمع، دور ماه حلقه زده بودند و این زیبایی منحصر به فرد ماه رو نشون میداد توی افکارم شناور بودم که افسانه قدیمی‌ایی رو بخاطر آوردم چشمهام رو بستم...
" وقتی ماه کامل میشه فقط کافیه آرزویی بکنی تا آرزوت برآورده بشه"
چشمهام رو باز کردم و بعد از کش و قوسی که خستگی‌های بدنم رو نابود میکرد به پشت خوابیدم، با این حال که خونه جدیدم نسبت به خونه قبلی‌ام خیلی کوچیکتر هست اما دنج و راحته البته چشم انداز قشنگی که داره رو نمیشه نادیده گرفت.
اطرافم پر از درخته و حیاط کوچیکی داره که میشه توش ساعت‌های زیادی بازی کرد. خمیازه ایی میکشم و تو همین حین صدای سانگ‌جین رو میشنوم که بهم گوشزد میکنه زمان خوابه از روی تختش پایین میام ، اصلا باورم نمیشه 8 ساله دارم باهاش زندگی میکنم اما تا حالا یک بار هم تختش رو باهاش شریک نیستم؛ رفیق خسیس من!
تختش رو حتی توی مستی هم ازم دریغ میکنه همینطور که با غرغر کردن پی‌درپی ، کلافه از روی تخت پایین میپریدم به قامت تلوتلو خورانش نگاه انداختم. قدمهای نامیزون و شونه‌های افتاده اون اولین چیزی بود که باعث نگرانی‌ام شد، به سمت تختش رفت و محکم خودش رو روش انداخت ، باعث تعجب بود که حتی لباس‌هاش رو هم عوض نکرده بود.
بوی تند الکلی که توی اتاق پیچیده بود ، دماغ حساسم رو اذیت میکرد. همیشه از الکل متنفر بودم با این حال نمیتونستم تنهاش بذارم ، به همین خاطر خیلی آروم روی تخت خزیدم و به سمتش رفتم، سرش رو بالا آورد و خندید
_فکر کنم..(سکسکه)میتونی امشب..(سکسکه) پیشم بخوابی..
با خُرخُری که نشونه رضایتم بود خودم رو بیشتر بهش نزدیک کردم و توی آغوشش که بوی شدید الکل میداد و اون لحظه برام اهمیتی نداشت جا گیر شدم، همینطور که از اولین تجربه استفاده دو نفره از تخت لذت میبردم ، با خیال راحت چشمهام رو بستم ...
با نور مزاحم خورشید که مستقیم به چشمم می‌تابید کلافه خمیازه‌ایی کشیدم و چشمهام رو باز کردم و بدنم رو کش و قوسی دادم پنجه های کوچیکم رو بالا آوردم تا لیس بزنم، میدونستم سانگ‌جین روی تمیزی حساسه ، به همین خاطر همیشه باید حسابی خودم رو تمیز میکردم.
صبر کن ببینم!!!!
چرا پنجه هام تغییر شکل داده؟
چرا یه حس سنگینی روی سینه ام دارم؟؟
به خودم نگاه کردم ، اما با چیز عجیبی مواجه شدم!
روی پوست بدنم هیچ خبری از موها و پرزهای مشکی رنگ و براقم نبود،  پوستم لخت بود، بدون هیچ مویی.
از بالاتنه و پنجه‌های خوشگلم خبری نبود، به جاش دو تا توپ روی سینه‌هام داشتم دم خوشگل و نازکم هم غیب شده بود. متحیر چشمهام رو باز و بسته کردم و با دقت بیشتری به خودم زل زدم ، چیزی که جلوی چشمم بود و میدیدم اصلا برام قابل باور نبود. به صورت غیرارادی تمام بدنم شروع به لرزیدن کرد، نگاهم رو به چیزهایی دادم که هیچ شباهتی به پنجه‌هام نداشتند تمام بدنم رو از سر گذروندم اما هر چی اطلاعات توی ذهنم رو بالا و پایین کردم باز هم به هیچ نتیجه‌ای نرسیدم. خسته از جنجال ناعادلانه توی سرم دست‌های انسان گونه‌ای که جای پنجه‌هام داشتم رو ، روی تخت کشیدم تا بتونم به گوشه تخت برسم.
دونه‌های عرق از تیغه پشت گردنم تا پایین پیش میرفتند اما من بدون توجه بهشون دستهای لرزونم رو به لبه تخت گرفتم و همه وزنم رو روش انداختم، سعی کردم بایستم اما هر بار با شکست مواجه میشدم و روی تخت سقوط میکردم.
بالاخره بعد از چندین بار تلاش تونستم روی پاهای لرزونی که خم شده بودند و شبیه به پاهای انسان‌ها بودن بایستم.
قدم اول رو با ترس و لرز برداشتم وقتی مطمئن شدم که روی زمین سقوط نمیکنم ، قدم دوم رو برداشتم اما کمی لغزیدم و نزدیک بود باز هم بیوفتم اما با باز کردن دستهام به دو طرف این اتفاق نیوفتاد. به همین ترتیب با قدمهایی لرزون و پر تردیدم رو به صورت ناهماهنگ به سمت قاب بزرگی که سانگ‌جین عادت داشت مدتها جلوش بایسته و خودش رو چک کنه رسوندم.
قاب به طرز احمقانه‌ای ارتفاع زیادی داشت و دورش فلز مشکی رنگ براقی وجود داشت که مثل خز عزیز من بود البته اون قاب بزرگ با استفاده از یک پایه که پشت سرش قرار داشت روی پا ایستاده بود و به طرز غیر قابل باوری وقتی جلوش می‌ایستادی ، توانایی این رو به دست میاوردی که خودت رو توش ببینی. چیزی که قاب نشون میداد درست عین یه دوقلو مثل یک نقاشی متحرک توی اون قاب شیشه ایی بهم خیره شد ، دستم رو بالا آوردم و روی موهام کشیدم ، همه موهای مشکی و براقم از بین رفته بودند.
به صورت جسمی که توش بودم دقیق‌تر خیره شدم، تنها چیزی که مال من بود ، چشمهای زرد رنگی بود‌ که من هم یه جفت مثل اون رو داشتم، بینی قلمی و کشیده ای که این بدن انسانی داشت بدون سبیل بود ، همینطور لبهای متوسط دستی روی لب‌هاش کشیدم جای خالی سبیل که اون نداشت توی چشم میزد بدون اونها چطوری راه برم؟؟
لبخند زدم و به دندونهای سفید و ردیف شده اون خیره شدم، پس دندون‌های آسیا کجان؟؟
بدون اونها چطوری غذا بخورم؟
دستی به دندونها کشیدم محکم بودند، پس حتما میشه باهاشون غذا خورد. زبونم رو بیرون آوردم صورتی رنگ و پهن بود و البته بدون پرز.
به گوش‌ها نگاه کردم روی سر قرار نداشت دو طرف سر قرار گرفته بودند، ممکنه دیگه چیزی نشنوم؟؟
با صدای جیک‌جیک گنجشگ‌ها فهمیدم گوش‌ها کاملا سالمه ، توی دستم گرفتم و کشیدم ، دردم گرفت با این حال سعی کردم حرکتش بدم ولی غیر ممکن بود، گوش‌های اون حرکت نمیکردند جرات نداشتم به جسم اون که متوجه شدم ماده هست خیره بشم، برام غیر قابل هضم بود که چطور تبدیل به یه انسان شدم.
گوشه چشم‌ها رو باز کردم و به اون دو توپ گرد نگاه کردم، از دست زدن بهشون واهمه داشتم اگه بهشون دست بزنم منفجر میشن؟
اگر بیفتند چی؟
باعث مرگ میشن؟
و هزارتا سوال و اگرهای دیگه که توی ذهنم با هم رقابت میکردند.
نفس عمیقی کشیدم ، باید انجامش بدم. دم دیگه‌ای گرفتم و بازدم رو به بیرون فوت کردم.
چشمهای جدید و عجیبی که حالا متعلق به من بود رو محکم روی هم فشار دادم دستهای لرزون و یخ زده‌ام رو به سمتشون بردم و اونها رو توی دستم گرفتم، در کمال تعجب اونها خیلی نرم بودند ، چشمهام رو باز کردم و دوباره توی قاب به جسم نگاه انداختم و اون دو توپ رو توی دستم گرفتم خطری برام نداشتند، پس فایده بودنشون چیه؟
به شکمم خیره شدم این گودال دیگه چیه؟
به کجا راه داره؟
اگه خم بشم میتونم داخلش رو ببینم؟
کنجکاو پنجه سمت راستم رو به طرفش بردم و یکی از اون چیزهای دراز که به پنجم چسبیده بودند رو داخلش فرو کردم و بیرون کشیدم و به سمت بینیم بردم و بو کردم، واقعا بوی بدی میداد.
پنجه‌های بزرگم رو توی هوا تکون میدادم تا از شر اون بو خلاص بشم اما انگار فایده نداشت.
به همین خاطر بیخیال شدم و به پایین نگاه کردم پاهای خوش تراش عقبی من تبدیل شده بود به پاهای استخونی که ناخنهای کوتاه مشکی رنگ اون رو تزئین میکرد ، پس پنجه‌هام چی شدند؟
حالا چطوری از درخت بالا برم؟
کمی انگشت پاهام رو تکون دادم تا از سالم بودنشون مطمئن بشم. نسیمی که از پنجره وارد اتاق میشد و خنکی خاصی رو وارد میکرد برای لحظه‌ای باعث شد به خودم بلرزم.
حالا که موهام رو ندارم قراره چطور از بدنم محافظت کنم؟
گوشه کناره‌های اتاق رو برای پیدا کردن حوله ای که بعد از حموم سانگ‌جین دور بدنم می‌پیچید ، گشتم اما فایده ای نداشت ، هیچ کجا نبود.
تو همین حین با دیدن جعبه بزرگی که گوشه اتاق وجود داشت به سمتش رفتم ، دستم رو به سمتش بردم و میله فلزی رنگش رو به سمت خودم کشیدم این روشی بود که همیشه سانگ‌جین استفاده میکرد و پارچه‌های رنگی داخلش رو لمس کردم ، پارچه مشکی که مثل خز بدنم خوش‌رنگ بود رو برداشتم و بهش خیره شدم ، روی شونه‌هام انداختمش اما روی زمین افتاد خم شدم و برش داشتم.
حالا باید چطور ازش استفاده میکردم؟؟
روی زمین نشستم و سعی کردم لباس پوشیدن سانگ‌جین رو به خاطر بیارم.
پس از کمی مکث به پارچه خیره شدم، اون سه سوراخ داشت، از کجا باید میدونستم که چطوری باید بپوشمش؟؟
هیچ چاره‌ایی نداشتم جز اینکه هر سه سوراخ رو امتحان کنم ، اول از همه از سوراخ سمت چپ شروع کردم اصلا از سر این بدن رد نمیشد، با شکست راه حل اول ، سراغ راه حل دوم رفتم ، سوراخ دوم کمی بزرگتر بود در کمال تعجب از سر رد شد، خوشحال بهش نگاه کردم اما خوشحالی من چندان دوامی نداشت.
چرا بقیه بدنم رو نمیپوشونه؟
چطوری باید باهاشون کنار بیام؟
به اون دو سوراخ نگاهی انداختم باید چیکارشون کنم؟؟
من که سه تا سر ندارم ، کلافه روی زمین لم دادم و به اون قاب خیره شدم ، شاید دیدن این بدن جدید کمکم کنه.
جرقه‌ایی توی ذهنم روشن شد سوراخ سمت چپ رو گرفتم و به سختی دست بدن رو از داخلش رد کردم، به اون قاب خیره شدم ، مثل اینکه مرحله دوم هم موفقیت آمیز بود.
میو کنان ، با خوشحالی دست دیگه رو وارد سوراخ سوم کردم ، حالا تمام بالا تنه‌ام توسط اون لباس پوشیده شده بود.
به پاهام خیره شدم ، حالا این مشکل رو چطوری حل کنم؟
به سختی روی پا ایستادم و به سمت همون جعبه بزرگ سیاه رنگ رفتم.
سانگ‌جین درست مثل من علاقه زیادی به رنگ مشکی داشت، تمام وسایل خونه مشکی بودند.
متفکر به لباسها خیره شده بودم کدوم یکی از اون ها مناسب پاهای این بدنه؟
اون ها رو دونه به دونه از نظر گذرونم ، چشمم به لباسی خورد که شبیه پا بود. با خوشحالی از توی جعبه بزرگ بیرون کشیدمش به ظاهر پوشیدن اون آسون بود.
فقط دو سوراخ داشت که بلند بودن، روی زمین نشستم و پاهام رو مستقیم داخلش بردم از طرف دیگر پاهام بیرون زد و گودی باسنم رو پوشش نداد کلافه به سختی درش آوردم چطوری پوشیده میشه؟؟

The CatWhere stories live. Discover now