جرات کردم و سرم رو بالا آوردم و به چشمهاش خیره شدم، چشمهای شفافش درست شبیه همون قابی بودن که خونه سانگجین قرار داشت، میتونستم به راحتی خودم رو درون اون ببینم.
اما یهو خط سیاه داخل چشمش دایره وار گشت و گشت و گشت تا وقتی که لحظه به لحظه اتفاقات شب قبل پیش چشمم ظاهر شد."فلش بک"
پشت در نشسته بودم و انتظار اومدن سانگجین رو میکشیدم، امشب بیشتر ازشبهای قبل دیر کرده بود، مثل اینکه این انسانها هیچ وقت یاد نمیگیرند کسی رو منتظر نذارند.
واقعا درک نمیکنم ، چرا اونها نمیدونن وقتی کسی رو توی خونه دارن که انتظارشون رو میکشه انقدر دیر به خونه برمیگردند؟
باید زود برگرده خونه، فایده دیر اومدن چیه؟تو همین فکرها بودم که با شنیدن صدای قدمهاش از در فاصله گرفتم و به چارچوب خیره شدم ، قامت سانگجین نمایان شد. اما انگار خودش نبود صورتش قرمز شده و چشمهاش بوی باران گرفته بود ، قدمی به جلو برداشت.
کفشهاش رو از پاش در آورد و به سختی خودش رو به من رسوند ، از بوی الکل متنفر بودم کمی خودم رو عقب کشیدم تا ازش فاصله بگیرم اما سانگجین در یک لحظه دستش رو زیر شکمم برد و من رو توی هوا قاپید و به خودش فشرد و سرش رو توی خزهای مشکی رنگم فرو برد
_ بِـلیک..مثل اینکه الان به غیر تو دیگه هیچکس رو ندارم..
حرفش کاملا منطقی بود سانگجین برای من زندگی میکرد، میدونستم که من خداش هستم و البته که توی دلم حرفش رو تحسین میکردم و به خاطرش ذوق زده بودم.
قطره اشکی که داخل خزهام گم شد رو به راحتی حس کردم، صورتش رو به خزهای زیاد بدنم مالید ، انگار که میخواست با اینکار اشکهای روی صورتش رو پاک کنه_ یونا برای همیشه رفت..
به سمتش چرخیدم توی چشمهای به نم نشستهاش خیره شدم ، مگه همین الان اعتراف نکرد بدون من هیچ و یقیناً اگه من نبودم کارتون خوابی پیش نبود پس چرا یهویی حرف اون دختر لوس که نزدیک بود من رو از خونهام بیرون کنه پیش کشید؟؟
حسابی از دستش ناراحت شدم ، میخواستم از آغوشش بیرون بپرم که محکمتر نگهام داشت توی گریه لبخند تلخی زد._ میدونم دوستش نداشتی
توی دلم لبخند زدم ، خوشحال بودم که سانگجین میدونه اینجوری راحتتر میتونه با نبودش کنار بیاد از اول بهش گفته بودم من و تو تا ابد پیش هم میمونیم ولی چه فایده که سانگجین زبون گربهها رو بلد نیست با خوشحالی خودم رو توی آغوشش جا دادم.یونا دختری لوس و دست وپا چلفتی بود که به موی گربه آلرژی داشت و تمام زورش رو میزد که من رو بیرون کنه تا سگ زشتش رو جایگزین من بکنه اما من بهش فهموندم
اینجا رییس کیه....
با یادآوری بلایی که سرش آوردم خوشنود شدم و صدای خُرخُرم بالا گرفت بالاخره سانگجین فقط برای منه...
به جسم چمباته زدهاش گوشه خونه خیره شدم ، وقتی هیچ حرکتی نکرد از توی آغوشش بیرون پریدم کل بدنم بوی گند الکل گرفته بود شروع به لیسیدن خودم کردم در لحظه سانگجین چشمهاش رو باز کرد با قدمهای بلند و سریع به سمت قاب عکسهای روی شومینه رفت و تک تکشون رو پخش و پلا کرد از این کارش عصبی شدم دلم میخواست خودم جای مورد علاقهام ، یعنی روی شومینه رو از عکسهای یونا پاک کنم سانگجین باید این کار رو به من میسپرد باید بدون اینکه سانگجین بفهمه کمی از خرت و پرتهای اضافه خونهاش رو دور بریزماینجوری هرجا که دلم بخواد میتونم دراز بکشم
پیروزمندانه به عکسهای روی زمین یونا خیره شدم از اینکه فهمیده بود نمیتونه با من در بیفته حسابی خوشحال بودم این نشون میداد بالاخره سر عقل اومده و از زندگی من و سانگجین خودش رو بیرون کشیدهبدون توجه به سانگجین وارد اتاق شدم و روی تخت نشستم اتاق سانگجین مکان مورد علاقهام توی این خونه بود از پنجره به ماه زل زدم و آرزو کردم....
"پایان فلش بک"یعنی خدای گربه آرزوی من رو برآورده کرد؟
اما به چه دلیل آرزوی گربهی پایین رتبهای مثل من رو برآورده کرد؟؟
کمی به خودم جرات دادم و چیزی که داشت مغزم رو میجوید به زبون آوردم*خب من اومدم با پارت جدید و امروز که روز جهانی گربه سیاهه خیلیا به اشتباه به حیوانات تیره رنگ میگن که جن داره ،شیطانه، یا نحسه ولی هیچکدوم اینا درست نیست اونها فقط تیره اند مثل انسانها که رنگ پوستهای متمایز دارن در نتیجه کار درستی نیست بخاطر متفاوت بودنشون اذیتشون کنیم😊😊😊
#گربههای_سیاه_رو_دوست_داشته_باشیم
YOU ARE READING
The Cat
Romancemain chracter: seo kang jeon gener: fantazy,romantic perfect chractor: min yoongi of bts