Part 05

8 0 0
                                    


متعجب سرم رو بالا آوردم چرا انقدر زود متوجه هویت اصلی ام شد؟

زن گوشت رو با دقت به تکیه‌های ریز و مساوی تقسیم کرد و به دستم داد لبخند زدم تیکه‌های گوشت رو به سمت دهنم بردم و مشغول جوییدن شدم بدون دندونهام کار سختی بود سرم رو کج کردم تا بتونم راحت‌تر بخورمشون

صدای خنده زن بالا گرفت

_ تو خیلی دختر کیوتی هستی

توجهی به تعریفش نکردم

_ مثل اینکه خیلی گرسنه‌ات بود

سری تکون دادم

_ از صبح به چیز یکم شیر هیچی نخوردم

اون زن کمی بهم نزدیک شد

_ حالا که دیگه باهم غذا خوردیم بهم بگو از کجا پیدات شده

توی چشمهاش خیره شدم دوست نداشتم کسی بهم نزدیک بشه کمی ازش فاصله گرفتم و دستم رو روی پام محکم فشار دادم مبادا چنگش بزنم. باید خودم رو با دنیای آدمها وقف بدم فقط لبخند مصنوعی زدم

_ نمیدونم من گم شدم فقط از اینجا سر در آوردم

زن سری تکون داد

_ مراقب باش من هر شب اینجام هر وقت گرسنه‌ات شد بیا من از تنهایی غذا خوردن متنفرم

لبخند زدم اینبار واقعی

_ ممنونم

از روی نیمکت بلند شد و به سمت مخالف جایی که نشسته بودم حرکت کرد من هم تا وقتی که از جلوی دیدم محو شد رفتنش رو تماشا کردم

با لبخند مجددا روی نیمکت دراز کشیدم و اون تیکه پارچه رو روی بدنم پهن کردم در کمال تعجب واقعا گرمم کرد هم بدنم و هم چشمهام رو.

با صدای پرنده‌های مزاحم چشم باز کردم درست بالای سرم مشغول بحث و جدال بودن میخواستم بی‌توجه باشم اما صداشون حسابی عصبیم کرده بود با عصبانیت غرشی کردم و روی نیمکت نشستم به بالای سرم خیره شدم

به سرعت خودم رو به درخت رسوندم و ازش بالا رفتم پرنده‌ها با دیدنم پرواز کردن بی‌خاصیت‌ها !

هیچ وقت یاد نمیگیرند خواب کسی رو ازش نگیرند از بالای درخت پایین پریدم. اینبار روی چهار دست و پام فرود اومدم برام عجیب بود قابلیت هام یکی‌یکی خودشون رو نشون میدادند به دستهام خیره شدم و لبخند زدم و متوجه چهار چشم متعجب شدم.

دو تا بچه متعجب به من خیره شده بودند لبخند مصنوعی زدم نمیدونستم توی این جور موقعیت‌ها باید چیکار کرد یکی از بچه ها به سمتم اومد

_ واو نونا تو حرف نداری لطفا بادبادکم رو بهم بده بالای درخت گیر کرده

با صورتی بدون هیچ حس خاصی به موقعیت پیش اومده نگاه کردم همیشه از بچه‌ها متنفر بودم و الان دوتا بچه از من میخواهند برم بالای درخت و بادبادکشون رو بهشون بدم نفس پر حرصی کشیدم جرقه‌ایی توی ذهنم روشن شد

The CatWhere stories live. Discover now