The cat Pt04

9 0 0
                                    

_ چرا آرزوی من رو برآورده کردی..اون هم بدون اینکه بهم بگی این بدن عجیب غریب چیه؟

در حالی که با چشمهای پر نفوذش که به سردی بهم خیره بود ، زبونش رو بیرون آورد و به دماغش زبون زد

_ خیلی گستاخ می‌باشی..البته این ویژگیَت به دلیل دَم خور شدن با انسان‌ها میباشد..آن‌ها همیشه قدرنشناس و نا سپاس هستند..

با حرفی که زد ، ناخودآگاه شرمنده شدم و گوش‌هام به پایین خم شدند.

_ من افسانه قدیمی..راجب روح‌های آزاد شنیده بودم..

در سکوت به نگاه کردن و وجب کردن من ادامه میداد ، من هم سعی کردم بدون توجه به نگاهش حرفم رو ادامه بدم:

_ اونا میتوانند بدن انسانها رو تسخیر کنند و..به زندگی به صورت انسان ادامه بدهند..

پای راست جلویی‌اش رو تکون داد و قدم اول رو به طرفم برداشت

_ درست است..اما آنها روح‌های آزاد..توسط مامورین ویژه از بین میروند..

بهم نزدیک شد و از کنارم رد شد، اما من مسخ شده و ساکت فقط به ادامه حرفاش گوش میدادم

_آرزویت انسان شدن بود..من نیز او را و یک بدن انسان به تو بخشیدم..

اهمیتی نداشت که اون با چشمای نافذش دورم میگشت و حرفش رو میزد ، مهم حرفی بود که باعث توقف تپش قلبم شد

_ چطوری ممکنه بدن زیبام به بدن انسان تبدیل شه؟؟

سنگینی نگاهش باعث جمع شدن دم سیاهم شد، احساس بدی بهم دست میداد وقتی اینطوری دورم میگشت

_ این کاری است که فقط خدای گربه میتواند انجامش دهد..

به طرفش که پشتم ایستاده بود برگشتم

_ ولی من هیچ وقت ازت نخواستم به این سرعت آرزوم رو برآورده کنی..

هیچ عکس العملی به اعتراضم نشون نداد ، فقط میو کرد

_ از حالا تو ممکن است به گربه تبدیل شوی..و یا یک انسان باید حواست را خوب جمع کنی..کسی نباید رازت را بداند..وگرنه برای همیشه تبدیل به گربه میشوی..

بغض کردم، چیزی که من میخواستم فقط زندگی کردن و نزدیک بودن در کنار سانگ‌جین بود، حالا که یونا ترکش کرد، برام گربه یا انسان بودن اهمیتی نداشت.

سر پایین انداختم و زیر لب زمزمه کردم

_ من میخوام برگردم...

خدای گربه یهو از روی دو پای عقبش که نشسته بود بلند شد، ناخودآگاه از دیدن ایستادنش ترسیدم و یک قدم به عقب برداشتم

_ اگه تبدیل به گربه شوی..نمیتوانی سانگ‌جین را داشته باشی..این یک فرصت برای توست به عنوان یک انسان کنارش باش..من به تو کمک خواهم کرد..

The CatWhere stories live. Discover now