#11

135 10 22
                                    

برای یلحظه نفسشو حبس کرد و بدون اینکه فکر کنه سمت در دوید و همراه آرمین به سمت اتاق فرمانده رفت. چند دقیقه ی بعد اون روبه روش ایستاده بود و سکوت سنگینی توی اتاق حکم فرمایی میکرد.
اروین اسمیت فرمانده کل اداره درحالی که نگاهشو روی کلمات و تصاویر روبه روش میچرخوند سکوت کرده بود تا اینکه بالاخره بعداز چند دقیقه اونو شکست:
_خب بازرس یگر..تو از این چیزایی که تحویل من دادی اطمینان کامل داری؟
ارن نفس حبس شدشو بیرون‌فرستادو جواب داد:
_بله قربان... کاملا مطمعنم...
اروین‌ادامه داد:
_میدونی که چقدر این‌برای ما حیاتیه، اونا خطرناکن و ممکنه با یه اشتباه کوچیک تمام‌برنامه هاتون ازهم بپاشه.
ارن نفس عمیقی کشید و با اطمینان و تاجایی که محکم‌برسه جواب:
_من از همه ی چیزایی که توی اون پرونده براتون گزاشتم اطمینان کامل پیدا کردمو بعد تحویلش دادم.. شکی توی کارم ندارم و نیاز دارم شماهم به من اطمینان کنین.
و بعداز این حرف دوباره سکوت همه جارو فرا گرفت ‌طوری که انگار هرکدومشون به چیزی فکر میکردن و درآخر اروین به صندلیش تکیه داد، به ارن نگاه کردو همونطور که دستاشو توهم‌ پنجه میکرد شروع کرد:
_به عنوان یه بازرس معمولی تونسنی اطلاعات مهمی به دست بیاری و سماجتت توی اینکار تحسین برانگیزه. اطلاعاتی به دست آوردی که مامورای من توی یکسال هم نتونستن حتی بهش نزدیک بشن، پس..
مکث کوتاهی کردو دوباره ادامه داد:
_من این شانسو بهت میدم تا زمینه روبرای  پیشرفت خودت فراهم کنی و بتونی خودتو به من و بقیه ثابت کنی. یه گروه از نیروهارو در اختیارت میزارم تا هرطور که میخوای نقشه بچینی و اکرمن رو دستگیر کنی.
نفس ارن تو سینش حبس شد و با بهت لب زد:
_م.. من.. فرماندهی کنم؟
اروین سرتکون داد:
_تو روی این‌پرونده کار کردی پس بهتره که تمومش کنی.
قلب ارن توس سینش اروم و قرار نداشت، دستاشو که پشت کمرش برده بود توی هم مشت کرد و محکم‌جواب داد:
_از فرصتی که بهم دادین‌ممنونم، نا امیدتون‌نمیکنم..
و اروین به ارومی جواب داد:
_امیدوارم..
مدتی بعد هردوی اونها تو دفتر ارن بودن. اون بیصبرانه گفت:
_همین امشب.. همین امشب باید بریم سراغش و دستگیرش کنیم..
آرمین آهی کشید و شونه های ارنو گرفت.
_هی پسر آروم باش.. میدونم ک هیجان زده ای ولی نمیتونیم اینجوری کار کنیم.
نگاهی به ارمین انداخت و دستاشو مشت کرد.
_تو اونو نمیشناسی... اگه دست رو دست بزاریم و بخوایم معطلش کنیم اون یه نقشه ی جدید میکشه و از دستمون در میره. نمیخوام فرصتمو از دست بدم..
آرمین اهی کشید. اون این پسرو خوب میشناخت. هرچند خیلی کله خر بود ولی بیراه نمی‌گفت.‌ همه برای دستگیری اون اکرمن هیجان داشتن. کسی که این همه مدت اونهارو چرخونده بود و بازیشون داده بود. حتی خودش هم دل تو دلش نبود تا یه مشت تو اون صورتش بزنه.‌ پس فقط موافقت کرد.
_باشه... نقشه چیه؟
لبخند رضایت رو لبهای ارن نشست و دوستشو سمت میز کشید و پرونده رو باز کرد.‌
_ این.. شرکت بیمه ی شرق، اینجا پوششونه و  کارهای کثیفشونو پشت این اسم پنهان کردن. تو اون مدتی ک نبودم تونستم آمارشو گیر بیارم. خود لیوای هم بیشتر اوقات همونجا وقت میگزرونه. پس امشب مستقیم میریم به همینجا.. محاصرش میکنیم و همشونو دستگیر میکنیم..

E X LWhere stories live. Discover now