+18
-طراح ورساچه مدل جديد خود را معرفي ميكند؟
لي با تعجب جمله رو خوند و با يه دستش كه مجله رو گرفته بود جفت دست هاشو به حالت تعجب بالا بردچن دستاشو توي موهاش برد و سكوت كرد.
لي مجله رو روي ميز انداخت و پوز خندي زد و گفت
-چان داره چيكار ميكنه؟كاور مجله
چن بازم سكوت كرد.
لي روي مبل نشست و سيگارشو روشن كرد..چند پك كشيد و اخرين دودشو عميق بيرون داد و بعدش محكم نفسشو بيرون داد
كمي رو به رو خم شد و گفت
-ببينچن حواسشو بهش داد
-ميگم دوباره قضيه ي چند سال پيشو تكرار نكنه!! اين مردك عقل تو سرش نيست هااچن بلاخره دهن باز كرد
+من واقعا ديگه حوصله شو ندارم...هركاري ميخواد بزار بكنه..زندگي خودشه..(در حيني كه داشت حرف ميزد صداي رعد و برق باعث شد كه متوجه بشه پنجره ي سمت ميز كارش بازه و الان بارون داره طراحي هاشو خيس ميكنه)از روي مبل بلند شد و سمت كاغذ ها و مدادهاش رفت..
ميزي كه كنار پنجره ي بزرگي بود..قطره هاي باران محكم به شيشه ميخوردن..
پنجره رو بست و وقتي دستش روي دستگيره پنجره بود گفت
-توهم زياد بهش گير نده..فقط حواستو بده به اين پسر فلجه!!+اطاعت قربان..
لي در حالي كه لبخند رضايت بخشي زد گفت!
انگار كه منتظر شنيدن همين حرف چن بود!!
YOU ARE READING
Lubite [Chanbaek]
Short Story|🎗زندگي دو هنرمند🎗| يه چانبك متفاوت...خيلي متفاوت... -وقتي به پاهاي ضعيفش نگاه كردم متوجه شدم كه چقدر اراده ي قويي داره.ممنون بخارست!پس زندگي من چي؟ (پارك چانيول) *بخارست پايتخت كشور روماني هست✨ [ملاقات پارك چانيول طراح لباس موفق ورساچه با نوازند...