چن در حاليكه رانندگي ميكرد هر از گاهي هم به بك نگاهي مي انداخت و فكر ميكرد.
بكهيون با چنان دقتي بيرونو نگاه ميكرد كه انگار تازه بيناييشو به دست اورده.
-وااااا اينجا دقيقا شبيه بهشته
بكهيون گفت و خنديدچن صبحتي نكرد و به رانندگيش ادامه داد
هر دوي اونا داشتن براي عكس برداري به يكي از باغ هاي معروف شهر مي رفتن كه لي از قبل رزرو كرده بود
—
چانيول بعد از ديدن از لوسيا به خونه برگشت و وقتي كه داشت وسايلشو روي تخت مي انداخت صداي ringtone گوشيش توجه شو جلب كرد
گوشيش رو از توي جيب كتش بيرون اورد و ديد كه ساليه- هي چانيولا چطوره كه امشب با هم به فشن شو بريم؟
كمي فكر كرد و در حاليكه انگشتهاش روي صفحه گوشيش منتظر دستور تايپ بودن شروع كرد به حركت انگشتاش كه
+ ساعت چند؟
و بعد گوشي رو روي تخت انداختدوباره سمت كمدهاش رفت كه لباسشو براي ديدن چن و بكهيون عوض كنه كه دوباره صداي گوشيش دراومد
اوركت نوك مدادي تنش كرد و به محض صاف كرد يقه ش دوباره گوشيش رو برداشت
- ساعت ٩ !! مياي؟
+اره ! مياي دنبالم؟؟
-حتما پسر!
+ باشه مي بينمتلباساشو كه عوض كرد از اتاق بيرون اومد
از پله ها پايين رفت و از خونه خارج شدسوار ماشينش شد و راه افتاد
ساعت حدودا ٢ شده بود
به ذهنش رسيد كه يه ميان وعده اي چيزي بگيره و با خودش ببرهچندتا كافي و كيك و غذا خريد و به سمت لوكيشن عكس برداري رفت
به اونجا كه رسيد ماشينشو پارك كرد و پياده شد
كيسه و پاكت ها رو دستش گرفت طوري كه دستاش كاملا پر شده بود
سمت اتاق هاي گريم رفت
چن رو ديد كه داره سعي ميكنه لباساي تن بك رو مرتب ميكنه-واو بكهيون چه باحال شدي
بكهيون خنديد.چن صداي چانيول رو شنيد برگشت و لبخند زد
- اوه اومدي؟ چه بوهاي خوبي مياد
+اوه اره عطرمو ميگي ؟
چانيول خوراكي هارو روي ميز گذاشت و سمت چن برگشت و سرشو بوسيد
YOU ARE READING
Lubite [Chanbaek]
Short Story|🎗زندگي دو هنرمند🎗| يه چانبك متفاوت...خيلي متفاوت... -وقتي به پاهاي ضعيفش نگاه كردم متوجه شدم كه چقدر اراده ي قويي داره.ممنون بخارست!پس زندگي من چي؟ (پارك چانيول) *بخارست پايتخت كشور روماني هست✨ [ملاقات پارك چانيول طراح لباس موفق ورساچه با نوازند...