May 6

722 142 54
                                    

-الاناس که بهوش بیاد

-خودم میدونم، خفه شو داد نکش

-جیمین بپرسه نزنی زیر گریه خب؟ اون تازه عمل کرده

-حواسم...هست

-لعنتی تو همین الانشم بغض داری

-هیس پلکاش تکون خورد

به آرومی پلکاش رو از هم فاصله داد. چند باری پلک زد تا تصویر مقابلش براش واضح بشه. با دیدن دو پسر مقابلش لبخند بی جونی زد.

-حالت چه طوره؟

چشماش رو باز و بسته کرد-درد... دارم

-اشکالی نداره عادیه

به آرومی سری به حرف یونگی تکون داد. نگاهش رو چرخوند ولی با ندیدن شخص دیگه ای تو اتاق اخم ضعیفی کرد.
دو پسر متوجه نگاهش شده بودن و همین باعث شد نگاهشون رنگ نگرانی به خودش بگیره.

-چا... چانیول کجاست؟
درد قفسه سینه اش بهش اجازه حرف زدن نمیداد.
جیمین بلافاصله با شنیدن حرفش چشماش پر شد و باعث شد نگاه سرزنشگر دوست پسرش روش بشینه.

-فعلا استراحت کن، بعدا توضیح میدیم.

-من... الان میـ... میخوام بدونم
سعی میکرد با وجود تن صدای آرومش تحکم رو نشون بده.
یونگی هوفی از لجبازیه پسر رو تخت کشید-تو استراحت، قول میدم همه چیو برات توضیح بدم.

-یونگی... خواهش میکنم
با چشمای پر شده و لحن مظلومش چیزی نبود که دو پسر بتونن در مقابلش مقاومت کنن.

-یونگی، بهش بگو
یونگی با رضایت پسر کناریش، سرش رو به عقب پرت کرد و تا نامحسوس اشکای جمع شده داخل چشماش رو به عقب برونه.
دستش رو به زیر تخت برد و جعبه ایی رو بیرون کشید و روی پاهای بکهیون قرار داد.

-چان ازم خواست که اینو چند ماه بعد عملت بهت بدم، هر چند غیرممکنه ولی خب

بکهیون با وجود دراز کشیدنش تلاش کرد تا نگاهی به جبعه بندازه-میشه تختم رو بالا بیارین؟

-اما دکتر گفته نباید تکون بخوری
جیمین دست یونگی رو گرفت تا به تخت دست نزنه و با اخم به بکهیون هشدار داد.

-من خوبم جیمین

به یونگی سری تکون داد و فهموند بالا آوردن تختش تا همینجا کافیه. نگاه منتظرش رو به زوج کیوت رو به روش دوخت که در آخر یونگی با کشیدن دست جیمین، هر دوشون از اتاق ICU عه مخصوص خارج شدن.

دستش رو به جبعه رسوند و اون رو به خودش نزدیک تر کرد. با زدن ضامن جبعه مخملی رو زد و با باز کردنش لبخندی روی لبش نشست.
عکسایی رو که چانیول تمام این مدت از خودشون گرفته بود رو نگاه کرد. عکسی رو برداشت که چند ماه پیش توی اتاقش وقتی خواب بود ازش گرفته شده بود و لبخند غمگینی زد. حتی عکس از بوسه اشون هم اونجا بود.
در کنار وسایل زیادی تو جعبه نگاهش به ضبط صوتی خورد که مضمون 'برای بکهیون♡' روش خودنمایی میکرد.

با اضطراب برش داشت و هندزفری رو داخل گوشاش فرو کرد و با تریدید زیاد دکمه شروع رو فشار داد.
وقتی صدای چانیول توی گوشاش پیچید، اشکاش شروع به ریختن کرد. انگار سالها بود که ازش دور بود.

"سلام بکهیونا... اگه داری اینو میشنوی یعنی عمل موفقیت آمیزی داشتی ولی چانیولی نیست تا با یه بوسه برگشت دوباره ات رو تبریک بگه.
نمیدونم الان چه حسی نسبت بهم داری ولی بدون چانیول همیشه با قلبی که تو سینه اته دوست داره.
۶ می تولدت رو با قلب جدیدت بهت تبریک میگم. ازم خواستی بعد از این که عملت تموم شد قلبم رو بهت بدم... (هق هق آرومش باعث میشه بکهیون با صدای بلندتری گریه کنه) ببخشید، نمیتونم کنترلش کنم... من قلبم رو بهت دادم بکهیونا ازش خوب مراقبت کن.
سخت بود... خداحافظی باهات خیلی سخت بود. ولی یاد این که حالا قراره بخشی ازت بشم آرومم میکنه.
بکهیونا (بغضش نمیزاره ادامه بده) زندگی جدیدی رو شروع کن و همیشه خوشحال باش.
من میبینمت هیونی و حواسم بهت هست. خوب بزرگ شو باشه؟
با قلبم مهربون باش بکهیونی... گرم نگهش دار.
من با ذره به ذرش دوست داشتم.
قلبم برای تو میتپه...
خوشحال باش بکهیونا!"

با صورت غرق در اشکش و هق هق های آرومش لبخندی زد.

-قلبت رو خوشحال میکنم چانیولا...
در آرامش بخواب

🥀≣≣≣≣≣≣≣≣≣≣≣≣≣🥀
فکر کردم جالب نمیشه اگه جدا اپ کنم
پس اینم از دو پارت و این که چند شاتی تموم شد💫
امیدوارم دوسش داشته باشین

Anything For You | Chanbeak️️✔Where stories live. Discover now