despair 20

24 9 0
                                    

داخل اتاق یاسی رنگ شد. یکی از معدود شب‌هایی‌ست که او خوابیده است. لباس آبی رنگ را روی میز تحریرش گذاشت. قلم‌های تراشیده شده و مرکب‌های سیاه رنگ را جمع کرد. بانداژ های مخصوص ناحیه‌های مختلف دست راست را با لبخند تلخ و خیسش مرتب کرد و کناری چید. سری برای جعبه‌ی سیگار ها تکان داد و فقط رهایشان کرد...

همه چیز اینجا یاسی رنگ است، همه چیز. در آن روشنایی که از لای در باز اتاق داخل می‌پاشید دسته گل خشک شده را تشخیص داد که بالای کتاب‌خانه‌ی یاسی رنگ جا خوش کرده است.

لبخند زد. نزدیک تخت یاسی رنگ او شد. خم شد و گونه‌ی داغش را بوسید.

+ دوسِت دارم.

لای پنجره را بیشتر باز کرد و رفت و در را بست. دیگر داخل اتاق نوری نبود. او چشم‌هایش را گشود. بوسه بیدارش کرده است. قدرت بوسه بیدارش کرده‌ است.

death history Where stories live. Discover now