despair 21

22 7 0
                                    

سنگ سفید رنگ را نگاه کرد. تنها مخاطب گاه و بیگاهِ نوشته‌هایش مرده بود. او را ترک کرده بود. آن لباس آبی رنگ هرگز پوشیده نشد. او دیگر زیبا نبود. دیگر کسی دوستش نداشت. او دیگر قهقهه نزد. کمتر لبخند روی لب‌هایش رویید. او دیگر پر حرفی نکرد. کمتر رغبت پیدا می‌کرد برای استفاده از صدایش. او فقط نوشت. تنها کاری که بلد بود.

فقط نوشت...

مادرش ترکش کرده بود. تنها مخاطبش مرده بود ولی دلیل نمی‌شد تا که از مقامش عزل شود.

death history Where stories live. Discover now