😐اعتراف نامبر تو😐

887 181 170
                                    


ساعت ۴ ظهره و من درس هایم را خوانده ام و خیلی همه چی بلدم 😐😎

از اتاق بیرون اومده و با غرور به اغوش گرم خانواده پناه میبرم 😐

مادر گرامی مشغول حل کردن جدول میبوده و اصلا متوجه حضور بنده نشده🔫😐

هی هر چی من سرفه الکی میکنم این باز سرش تو کار خودشع 😐

دهن باز کرده ( که ای کاش بسته میشد دیگه هم باز نمیشد 😐)
و میگویم :

میخوام یه اعترافی بکنم 😎

بالاخره از اون جدول دل میکند و به دخترش خیره میشود 😍

باز چه گوهی خوردی؟

😐
😐
😐

مامان یادته اونموقع ها چقد تلفن خونه پولش زیاد میومد ؟

اره لامصب

بعد تو زنگ میزدی به مخابرات میگفتی ما که اصلا تلفن نزدیم چطوری اینقد اومده😐 بعد خانمه میگفت ما که دروغ نمیگیم بیاین اینجا من نشونتون بدم به کی زنگ زدین ؟😐

خببب بعدش

وقتایی که میرفتی بیرون
بلافاصله بعد از اینکه درو میبستی من تلفنو برمیداشتم زنگ میزدم به دیانا 😐

تا وقتیم که میومدی زر میزدیم 😐
حالا چه دوساعت میشد چه سه ساعت چه بیشتر 😐😐
بعدشم وقتی میخواستی بری مخابرات  ببینی به کی زنگ زدی من دس به سرت میکردم یادت میرفت 😐

مامان که از کلش دود بلند میشه 😐 دارم میبینمشون به خدا 😐
دمپایی های اشپزخانه را برداشته و به طرف من هجوم می اورد 😐😐😐

هیچی دیگه میگن دریا از اون موقع اصن لال شد دهنشو وا نکرد دیگه 😐😐😐😐😐😐😐😐😐

شیرمو حلالت نمیکنم دیانا 😐 چقد زر میزدی منم دلم نمیومد قطع کنم 🔫😐

تازه یه بار تلفنمون با همسایه بغلی خط به خط شده بود اون صدای مارو میشنید ما هم صدای اونو

من و دیانام که ....لازمه حرفامون رو توضیح بدم ؟😐😐

هیچی دیگه از اون روز به بعد همسایه بغلیه اصن تو چشام نگا نمیکرد وقتی میرفتم خونشون یه چی بگیرم سرش رو به پایین بود 😐
یکی نبود بهش بگه
خا بی ناموس 😐 من که بهت تجاوز نمیکنم فقط یه ذره بی حیام همین !😐😐😐😐😐

...

ووت ..کامنت؟😐♥️

My confessions to my motherWhere stories live. Discover now