ساعت ۴ ظهره و من درس هایم را خوانده ام و خیلی همه چی بلدم 😐😎از اتاق بیرون اومده و با غرور به اغوش گرم خانواده پناه میبرم 😐
مادر گرامی مشغول حل کردن جدول میبوده و اصلا متوجه حضور بنده نشده🔫😐
هی هر چی من سرفه الکی میکنم این باز سرش تو کار خودشع 😐
دهن باز کرده ( که ای کاش بسته میشد دیگه هم باز نمیشد 😐)
و میگویم :میخوام یه اعترافی بکنم 😎
بالاخره از اون جدول دل میکند و به دخترش خیره میشود 😍
باز چه گوهی خوردی؟
😐
😐
😐مامان یادته اونموقع ها چقد تلفن خونه پولش زیاد میومد ؟
اره لامصب
بعد تو زنگ میزدی به مخابرات میگفتی ما که اصلا تلفن نزدیم چطوری اینقد اومده😐 بعد خانمه میگفت ما که دروغ نمیگیم بیاین اینجا من نشونتون بدم به کی زنگ زدین ؟😐
خببب بعدش
وقتایی که میرفتی بیرون
بلافاصله بعد از اینکه درو میبستی من تلفنو برمیداشتم زنگ میزدم به دیانا 😐تا وقتیم که میومدی زر میزدیم 😐
حالا چه دوساعت میشد چه سه ساعت چه بیشتر 😐😐
بعدشم وقتی میخواستی بری مخابرات ببینی به کی زنگ زدی من دس به سرت میکردم یادت میرفت 😐مامان که از کلش دود بلند میشه 😐 دارم میبینمشون به خدا 😐
دمپایی های اشپزخانه را برداشته و به طرف من هجوم می اورد 😐😐😐هیچی دیگه میگن دریا از اون موقع اصن لال شد دهنشو وا نکرد دیگه 😐😐😐😐😐😐😐😐😐
شیرمو حلالت نمیکنم دیانا 😐 چقد زر میزدی منم دلم نمیومد قطع کنم 🔫😐
تازه یه بار تلفنمون با همسایه بغلی خط به خط شده بود اون صدای مارو میشنید ما هم صدای اونو
من و دیانام که ....لازمه حرفامون رو توضیح بدم ؟😐😐
هیچی دیگه از اون روز به بعد همسایه بغلیه اصن تو چشام نگا نمیکرد وقتی میرفتم خونشون یه چی بگیرم سرش رو به پایین بود 😐
یکی نبود بهش بگه
خا بی ناموس 😐 من که بهت تجاوز نمیکنم فقط یه ذره بی حیام همین !😐😐😐😐😐...
ووت ..کامنت؟😐♥️
YOU ARE READING
My confessions to my mother
Randomاعترافات من به مامانم 😐😂 ..... البته در ۱۰ سال اینده 🔫😐