😐اعتراف نامبر فور😐

597 140 189
                                    


خسته و کوفته
بعد از تماشا کردن توایلایت البته برای هزارمین بار کش و قوصی به خودم میدهم 😐😐

معمولا بعد از نگاه کردن توایلایت جوگیر میشم 😐
اصن جو میگیرتم اونم چه جوی 😐

همانطور که در دنیای خون اشام ها غرق هستم به سمت حال روانه میشوم😐🤘🏻

مادر جان که در حال تماشای تلوزیون میباشد سر را برگردانده و با دخترش روبه رو میشود (چه عجب😐)

چشات کور نشدن از بس تو گوشی بودی مثلاا به قول خودت فیلم میدیدی؟؟

نه 😐🤘🏻

برو چایی درس کن بیار خسته ام الان چایی میچسپه

😐
😐
😐
😐
😐
😐

ینی بدبخت تر و بیچاره تر از من ندیدی نه ؟😐

گمشو تا نزدم نکشتمت

اوکی رفتم 🔫😐

فلاسک یا همون فلاکس را برداشته😐 و به سمت کتری اب جوش میروم 🤘🏻😐
اب جوش را به درون فلاسک یا همون فلاکس انتقال میدهم 😐🤘🏻

چایی را برداشته و نصف قاشق چای درون فلاسک یا همون فلاکس میریزم 😐🤘🏻

درش را بسته و به حرکت در می ایم به سمت مامان 😐
کنار مادر نشسته و مشغول تماشا کردن فیلمی که مامان داره نگا میکنه میشوم 😐🤘🏻

عهههه دختره داره مشروب میخورهه

زهر مار خب بخوره به تو چه

😐
😐
😐
😐
نرفتم بخورم که 😐

همانطور که هنوز جوگیر مانده ام 😐🤘🏻
دهن باز کرده و میگویم :

میخوام یه اعترافی بکنم😎😐

مادر جان بدون اینکه چشمانش را از تلویزیون بگیرد میگوید
بگو 😐🤘🏻

مامان یادته اونروز که رفتیم خونه دیانا اینا کریسمس 2020 بود مثلا میخواستیم عکس بگیریم

خب

اصن هیچوقت اون شبو یادم نمیره چقد گوه خوردیم 😐🤘🏻
دیانا گفت بابام مشروب داره بیارم یه ذره بخوریم ؟؟

ما هم که از خدا خواسته گفتیم باشه 😐🤘🏻
بعدش دیانا اوردشون قشنگ نصفشو خودش خورد😐
بعدم داد به فاطمه اونم خیلی خورد 😐
من که خیلی پاک و مثبت و بچه خوبی بودم 😎 دو سه قلب بیشتر نخوردم 😐🤘🏻

نارینم که ...فقط انگشتشو زد توش خورد😐
حالا این به کنار ..این حل بود
بوی این لامصبا از توی دهنمون نمیرفت😐🤘🏻

دیانا از توی کابینت پونه اورد 😐 گفت بخورین بوش برخ😐

بعدش نرفت 😐🤘🏻

قهوه اورد 😐 نرفت 😐🤘🏻

گل محمدی خشک شده 😐نرفت 😐🤘🏻

چایی 😐 نرفت 😐🤘🏻

گلاب 😐 امتحان نکردیم 😐🤘🏻

خلاصه به هزار زحمت این بو رو ما از تو دهنمون انداختیم بیرون 😐😐

لامصب چه بویی میداد🔫😐


مامان : فقط ... گمشو ...برو ...بیرون
میزنم سقطط میکنم ( قابل توجه دوستان سِقط نه سَقَط😐)

اصن همین الان یادم اومد چق  درس دارم یا خداا هیچیم که بلد نیستم 🔫😐

مامان جان کتاب کنار مبل را برداشته و به دنبال بنده میدود😐

میگن از اونموقع دیگه دریا دیده نشد 😐🤘🏻 هر چیم خونه رو گشتن ندیدنش 😐🤘🏻 سقط شد رفت 😐🤘🏻

...

شب کریسمس شب پرماجرایی بود پارت بعد ادامه گوه خوریامون تو اون شبه 😐🤘🏻

ووت ؟ اگه خندیدین

My confessions to my motherWhere stories live. Discover now