*ادامه پارت قبل *
سرم را ازلای در اتاق بیرون اوردع 😐و سرکی میکشم 😐
خوبع همه جا امن و امانه 😐
فلش بک 😐
مامان -وایسااااااا کاریت ندارم 😐
من - اره ارواح عمت 😐
مامان - میگم وایسا بچه 😐
- نمیوایسم نه ینی واینمیسم 😐
با سرعت به درون اتاق پناه برده و در قفل نموده ..😐
مامان - بالاخره ک میای بیرون 😐
پایان فلش بک 😐
در حالی که بسیار تشنه هستم به سمت اشپزخانه روانه میشوم 😐
و با خیال اینکه همه توی اتاقاشونن ...حرکت میکنم 😐
ناگهان مادر جان جلوی اشپزخانه ظاهر میشوند 😐 نمد از کجا 😐
مامان- که مشروب خوردی ها ؟؟ 😐
- ایبابا مامان چقد ت بی جنبه ای یه شوخی کردیم حالا 😐
مامان - اره ارواح عمت
بابا - به عمش چیکار داریی 😐😐
ابجیم - دریا ی اعتراف دیگه بکن ک کار مامانم راحت تر کنی دیگه 😐
- اوک ..حلع 😐
- مامی یادته ...
مامان - بنااال
- دارم مینالم دیگه 😐😐
مامان - مقدمه نچین برو سر اصل مطلب 😐
-اوک حلع 😐
خاب
شب کریسمس😐
یادته یه دختره تو مدرسمون که نهم بود .. همه بهش میگفتن سیدمامان - اها همون سیده چقد بدم میومد ازش
- بعله .. اون شب .. من و فاطمه نمد چمون شده بود به دیانا اصرار میکردیم ک زنگ بزنیم به سید بیاد خونه دیانا اینا 😐
به بهونه این ک فیلم ببینیم 😐دیانام هی مخالفت میکرد بی شرف 😐😐
هی هر چی من و فاطمع میگفتیم اون میگفت گوه نخورین خونه ماعه نمیخوام ببیاااادد 😐
انقذ ما رو مخش کار کردیم که یکم شل شد 😐 ولی هنوزم میگفت نه و فلان 😐
YOU ARE READING
My confessions to my mother
Randomاعترافات من به مامانم 😐😂 ..... البته در ۱۰ سال اینده 🔫😐