😐اعتراف نامبر فایو😐

498 125 116
                                    

*ادامه پارت قبل *

سرم را ازلای در اتاق بیرون اوردع 😐و سرکی میکشم 😐

خوبع همه جا امن و امانه 😐

فلش بک 😐

مامان -وایسااااااا کاریت ندارم 😐

من - اره ارواح عمت 😐

مامان - میگم وایسا بچه 😐

- نمیوایسم نه ینی واینمیسم 😐

با سرعت به درون اتاق پناه برده و در قفل نموده ..😐

مامان - بالاخره ک میای بیرون 😐

پایان فلش بک 😐

در حالی که بسیار تشنه هستم به سمت اشپزخانه روانه میشوم 😐

و با خیال اینکه همه توی اتاقاشونن ...حرکت میکنم 😐

ناگهان مادر جان جلوی اشپزخانه ظاهر میشوند 😐 نمد از کجا 😐

مامان- که مشروب خوردی ها ؟؟ 😐

- ایبابا مامان چقد ت بی جنبه ای یه شوخی کردیم حالا 😐

مامان - اره ارواح عمت

بابا - به عمش چیکار داریی 😐😐

ابجیم - دریا ی اعتراف دیگه بکن ک کار مامانم راحت تر کنی دیگه 😐

- اوک ..حلع 😐

- مامی یادته ...

مامان - بنااال

- دارم مینالم دیگه 😐😐

مامان - مقدمه نچین برو سر اصل مطلب 😐

-اوک حلع 😐

خاب
شب کریسمس😐
یادته یه دختره تو مدرسمون که نهم بود .. همه بهش میگفتن سید

مامان - اها همون سیده چقد بدم میومد ازش

- بعله .. اون شب .. من و فاطمه نمد چمون شده بود به دیانا اصرار میکردیم ک زنگ بزنیم به سید بیاد خونه دیانا اینا 😐
به بهونه این ک فیلم ببینیم 😐

دیانام هی مخالفت میکرد بی شرف 😐😐

هی هر چی من و فاطمع میگفتیم اون میگفت گوه نخورین خونه ماعه نمیخوام ببیاااادد 😐

انقذ ما رو مخش کار کردیم که یکم شل شد 😐 ولی هنوزم میگفت نه و فلان 😐

My confessions to my motherWhere stories live. Discover now