نه من نتونستم تحمل کنم.
موهام رو بستم و به سمت توالت رفتم، کسی شک نمی کرد، من امروز صورت رو نشسته بودم.
شیر آب رو تا آخر باز کرد تا صدای احتمالی گریهم رو در خودش غرق کنه.
اشک ها خیلی سریع صورتم رو پوشندن.
آب سرد رو به صورتم زد تا متوفقشون کنم اما حالا داغ بودنش پوست می سوزوند.
ناخوداگاه به دلیل گریه هایم فکر می کردم و گریه تشدید میشد.
البته دور باطل اب سرد و اشک های داغم هم ادامه داشت.به انعکاس تصویر توی اینه نگاه کردم، دیگه شبیه یه معتاد بدبخت نبودم. نمیدونم شبیه هیچی نبودم اصلا بهش فکر نکردم.
یاد رمان ربکا افتادم زمانی که اون دختر گریه می کرد و وقتی خودش را می دید با خودش میگفت "من برخلاف دختر های جوان داستان ها که هنگامی گریه می کنند زیبا می شوند، خیلی زشت شده بودم. صورتم پف کرده بود و زیر چشمانم قرمز شده بود، ماکسیم از این چهره ی من خوشش نخواهد آمد."اما شاید چهره ام قابل تحمل تر شد بود، پوست رنگ پریده ام جلوه ی بیشتری به چشم ها و گودی زیرش قرمز شده بود، می داد. نمیدونم شاید صورت پف کرده بود من هیچوقت نتونستم پف صورت رو تشخیص بدم.
مقداری از فوم شست و شو را روی دستم زدم و روی پوست مالیدم. در همبن حین خطاب به نوسینده زندگیم گفتم: 《 داستان خوبی میشه عوضی! روزمرگی های یه دختر نوجون که زیادی فکر میکنه در کشوری ما مشکلات باور نکردنی. 》
بیاین واقعه بین باشیم، زندگیمون خیلی تخیلی! اگه کتاب باشه ژانرش میشه درام تخیلی! نمیدونم چنین چیزی وجود داره یا نه اما من دارم درش زندگی می کنم.
صورتم رو شستم، سعی کردم دیگه گریه نکنم و لبخند بزنم تا اثرات اشک هام رو از بین ببره. اما یاد تانیا توی فیلم من تانیا افتادم، زمانی که جلوی اینه ایستاده بودم و صورتش رو ارایش می کرد و لبخند زد و سعی کرد که گریه نکنه.
از توالت خارج شدم و به سمت اتاقم رفتم و صورتم رو خشک کردم. در حالی قدم میزدم لحظه ای خودم رو توی آینه دیدم.
موفق شدم! پوست رنگ پریده، سیاهی زیر چشمم و ظاهر آشفتهم دلایلی بود که شبیه یه معتاد بنظر می رسیدم برگشته بودن.
YOU ARE READING
Radiation of the mind of the girl who didn't exist
Non-Fiction«تشعشعات ذهن دختری که وجود نداشت» نوشتم چون چیزهایی برای گفتن داشتم!