نمیدانست ساعت چند است اما با حس حرکت چیزی در آغوشش بیدار شد. چشمانش را باز کرد. پشت گردن پسر جلوی چشمش بود، پوست گندمی پسر جلوی چشمش بود. حس سردی تن پسر در آغوشش عجیب بود. پسر جوری سرد بود که انگار هیچ وقت گرم نمیشد مانند جسد سردی که برای گرما تقلا نمی کند و فقط سردتر می شود. پسر بین آغوشش چرخید:-چقد گرمی.. چه قاتل گرمی.. من همیشه فکر میکردم قاتلا سردن.
دستش را پشت کمر پسر گذاشت:
-اشتباه فکر میکردی..
پسر به پشت ییبو چنگ زد:
-حتی از نامزد جهنمیمم گرمتری..
ییبو دستش را از پشت ژان جدا کرد:
-تو کی هستی؟!
ژان سرش را از آغوشش جدا کرد و گفت:
-من هانا ام.. وو هانا.!
ییبو ژان را از بغلش بیرون پرت کرد و از روی تخت بلند شد. پسر از روی تخت پایین پرت شد و نشست:
-این چه طرز برخورد با یه خانمه؟!
ییبو دستی به موهایش کشید:
-شوکه شدم.. تقریبا یادم رفته بود..
پسر بلند شد و روی تخت نشست:
-چیه جذب این پسره شدی؟!
ییبو به سمتش برگشت:
-چرند نگو.
پسر بلند شد و دستش را روی سینه لختش کشید:
-اونجوری که بغلش کرده بودی معلوم بود یه چیزایی توت تکون خورده.. عاشق چیش شدی؟ خوشگلیش یا تو تخت خوبه؟!
ییبو دستش را پس زد:
-پسر خوبیه ولی برای عاشق شدن قلب نیازه که من بجاش...
روی سینه چپ خود زد:
-اینجا سنگ دارم.
پسر دوباره روی تخت نشست:
-خودتم باورش داری بهرحال این پسر برای عشق در یک نگاهم جذابه قبول دارم!
ییبو به سمت یخچال رفت و درش را باز کرد:
-شاید.. زودتر گورت رو گم کن..
پسر پایش را روی پایش گذاشت:
-فعلا ژان اسیره...
ییبو به سمت پسر برگشت که چشمش به تن لخت پسر افتاد:
-یه چیزی بپوش!
پسر خندید. با چشمان شهوت انگیزی گفت:
-چیه بازم دلت میخواد؟خب منم میخوام، بیا انجامش بدیم.!
ییبو در یخچال را کوبید و از جعبه شیر خورد و بقیه ی آن را سمت پسر گرفت:
-نگفتم چرند نگو؟!

KAMU SEDANG MEMBACA
Murder (yizhan)
Aksiسری داستان های جنایی "قتل" فصل اول: الماس فصل دوم : شیمیدان دیوانه ‼️ توجه: دارای صحنه های فوق خشن و اسمات🚫 زوج:ییژان ژانر:روح-عاشقانه-اسمات-جنایی