وقتی لانگ یو نگاهی به خودش در اینه می اندازد بلافاصله یک چیز را متوجه میشود ، اینکه دیگر آن آدم سابق نیست!قبل از اینکه با سردرد ناشی از مستی زیاد از خواب بیدار شود و خود را در اتاق سنتی تعلیم گران چینی ببیند، او یک دانش اموز سخت کوش و خونسرد بود با قلبی گرم و لطیف برخلاف ظاهر سرد و اصیلش که میتوانست با یک نگاه تو را مجذوب خود کند، او سخت با کسی صمیمی میشد و اشخاص کمی میتوانستند از فیلتر و هاله ی ضخیم او عبور کنند، اشخاص؟ نه در واقع یک شخص...تنها دوست مویونگ...او تنها کسی بود که توانست پیوند دوستی را با لانگ یو برقرار سازد آن هم به خاطر شخصیت گرم و کمی مشنگش بود، که به راحتی میتوانست چشم غره و جواب های کوتاه را نادیده بگیرد و حرف خودش را به کرسی بنشاند، او اراده و توانایی زیادی در کارهایی داشت که میخواست آنها را انجام دهد، لانگ یو این اراده او را تحسین میکرد اگر به جای آنکه صرف رمان های حرمسرایی، کارهای دزدکی و شیطنت های بعد از مدرسه شود، صرف درسش میشد!
لانگ یو همیشه از این رفتار مویونگ کلافه بود، اما مویونگ از ان آدم ها بود که نصیحت ها را میشنوند قول میدهند که به آنها عمل کنند ،اما قبل از اینکه پنج دقیقه از پایان حرفها بگذرد، دوباره کار خودشان را شروع میکنند ، و علاوه بر آن سعی میکنند تو را نیز در تفریح های خودشان شریک کنند، مخصوصا مویونگ که همواره در تلاش بود که لانگ یو کمی درسش را کنار بگذارد وبه قول معروف کمی نوجوانی کند، سر قرار برود شیطنت کند و کارهایی مثل این... کلا از زندگی لذت ببرد، نه که بهترین سال های عمرش در پشت میز سپری کند سپس سرکار برود و بازهم پشت میز بنشیند و در پایان هم پشت میز سکته کند و از بین برود ، برای همین تلاش میکرد به نوعی لانگ یو را وارد جوکند از قرار های کورکورانه که بدون اطلاع قبلی او را میفرستاد تا مجبور کردنش به امتحان شراب و مست کردن... او لانگ یو را عاصی کرده بود! عاصی؟ کلمه بهترش دیوانه است! در پایان لانگ یوبا مویونگ بحث کرده بود که به این کار های بچگانه پایان دهد و به زندگی واقعی نگاه کند... در کمال تعجب مویونگ قبول کرده بود! حتی قرارداد کتبی امضا کرده بود که دیگر این گونه سر به سر لانگ یو نگذارد ! البته مشخصا به شرطی و شروطی!او از لانگ یو خواسته بود که ناول محبوبش ویرانگری پادشاه شیاطین را بخواند! لانگ یو مشخصا علاقه ای نداشت اما نمیتوانست بهترین دوستش را از زندگیش بیرون بیندازد ( تنها دوستش) از طرفی نمیتوانست این گیر دادن های او به پیدا کردن دوست دختر را تحمل کند، میدانست که دوستش نگران روابط اجتماعی او است و فکر میکند اگر او با دختری وارد رابطه شود ، احتمالا اوضاعش بهتر خواهد شد اما خود لانگ یو بهتر میدانست که اینطور نخواهد شد و چند باز هم تلاش کرده بود برای مویونگ این موضوع را توضیح دهد اما...کو گوش شنوا؟؟
پس لانگ یو با خودش فکر کرد؛خواندن یه رمان اکشن ،در برابر آن مویونگ نه تنها از پیدا کردن دوست دختر برای او دست خواهد برداشت بلکه راه عوض شدن را در پیش خواهد گرفت و وارد زندگی واقعی خواهد شد و برای آینده و دانشگاهش تلاش خواهد کرد، او حتی قرارداد کتبی امضا کرده بود!
از انجایی که لانگ یو نگران آینده ی شغلی دوستش بود و همین طور خودش!...چون اگر دوباره مویونگ به یک قرار کورکورانه بدون اطلاع قبلی میفرستادش احتمال اینکه به خاطر ضرب و شتم زیاد و اقدام به قتل عمد به زندان فرستاده شود زیاد بود، قبول کرد!
YOU ARE READING
I reborn in wicked character
Historical Fiction❌ I reborn in wicked character❌ ژانر: فانتزی⭕️یائویی⭕️اسمات⭕️ اکشن⭕️تاریخی⭕️فانتزی⭕️خشن زمانی که برای اولین بار شخصیت اصلی داستان رو دید، صدای زنگ مانندی توی گوشش پیچید و سپس صفحه ای جلویش ظاهر شد؛ 🔱به سیستم شانس آخر خوش امدید، اولویت های شما به ص...