Part 5

134 37 8
                                    

چانیول و نایون با مجوز رسمی وارد تیمارستان شدن.
صداهایی که میومد وحشتناک بود! خیلی عجیب بود که کارکنا و پرستارای اینجا دیوونه نمیشدن ، ولی قبلا شنیده بود که دوره خدمتشون کوتاهه.
تقریبا میشه گفت صدای همه چی میومد! خیلی از بیمارا فکر میکردن حیوونای مختلفن و مثل اونا رفتار میکردن.حتی چیزی به جز غذای اون حیوون نمیخوردن!
چانیول و نایون به سمت بخش ویژه که توی طبقه چهارم بود راهنمایی شدن و دم در ایستادن.توقع داشتن که پشت اون در یه اتاق معمولی با درو دیوار عادی مثل-بیمارستان-باشه.
اما وقتی پرستار درو یه مقدار باز کرد،نایون یه راحتی تونست زنجیرا و قفلارو ببینه!
مگه میخواستن چی کار کنن که به اون همه زنجیر و قفل نیاز بود؟!
چانیول اول وارد شد و نایون پشت در موند تا وضعیت مساعد بشه.
در برای بار دوم به طور کامل باز شد و نایون از همونجا سوهو رو بین زنجیرا دید...
هیع بلندی کشید و دستشو روی دهنش گذاشت...
با چشمای درشت به مرد روبه روش نگاه میکرد که انگار اصلا سوهو نبود! موهاش شلخته و پراکنده بودن،لباش به طرز واضحی زخم بودن و میشد حدس زد به خاطر دندوناشه...رنگ به چهره نداشت و توی این چند روز مثل ارواح شده بود...
چانیول از پرستار پرسید:
-هیچ امیدی برای بهبودشون نیست؟
-معمولا انسان بعد از اوردوز دووم نمیاره و میمیره اما ایشون متاسفانه سالم موندن! تمام سیستم عصبی و عملکردی مغزش بهم ریخته و نمیتونه صحبت...
چشمای سوهو به نایون افتاد:
-نههههههههههههه
فریاد سوهو باعث شد پرستار به سرعت دکمه قرمز رنگ اضطراریو فشار بده و نرده فلزیو بکشه تا نتونه خارج شه.سوهو بلند شد و دوباره فریاد زد:
-نههههه، ازش فاصله بگیرررررر...
سوهو فریاد میزد و سعی داشت خودشو به نایون برسونه...چشماش ترسو اضطرابو منعکس میکردن و چانیول سعی داشت نایون مسخ شده رو از اتاق فاصله بده.
-اون یه هیولاستتتتتت ازش فاصله بگیر نایوننننننن...
حتی نمیتونست راه بره! چانیول بقلش کرد و به سرعت از اون اتاق فاصله گرفتن تا کسی آسیب نبینه.
پرستارای قوی هیکل با لباسای مشکی وارد اتاق سوهو شدن و نایون نمیدونست که چیکار کردن اما صدای فریادش به یک باره خاموش شد...

با حال زار روی یکی از صندلیا نشسته بود و چانیول یه ذره یذره آب قندو به خوردش میداد.
پرستار کنارش نشست و دستشو گرفت:
-ما هیچ وقت اجازه ملاقات با بیمارای طبقه چهارم رو نمیدیم خانم،ولی جناب پارک نامه رسمی داشتن و مجبور به اطاعت شدیم.سعی کنید بهش فکر نکنید و چهره شو از ذهنتون پاک کنید...
-م...مگه...ن...نگف...فتی نمیتونه...ح...حرف بزنه؟
-اون زبون خودشو به طرز فجیعی گاز گرفته و الان نیمی از زبونش نیست! دکترای ما هم اینو تایید کرده بودن...ولی واقعا نمیدونم چرا این اتفاق افتاد...
-من مطمئن....نم که سوهو میت...تونه خوب بشه...
-واقعا متاسفم که اینو میگم اما به ما دستور دادن که با مرگ سبز خلاصش کنیم...
دستاش به وضوح شروع به لرزیدن کردن و چشماش دوباره جوشید:
-ی...یعنی چ...چی؟
-نگران نباشید خودش هیچی نمیفهمه...ما یه سری دارو رو به بدنش تزریق میکنیم و به آرومی جونشو از دست میده...

Thirteen, S1Where stories live. Discover now