قسمت 3

63 19 3
                                    

مرد سری تکون داد و بهشون اجازه ی ورود داد. میکی بازوی ایان رو گرفت و داخل بار تاریک هلش داد. به محض وارد شدن مخلوطی از بوی عرق و سیگار و الکل به مشامش خورد باعث شد اخمی کنه. پشت میز گارسون رفتن و میکی اینبار برخلاف بیرون بار بلند حرف زد
-باید انزو رو ببینم .. اونم همراه منه
مرد دو رگه ای پشت پیشخوان برای جفتشون وودکا ریخت و گفت بایدمنتظر بشن تا به انزو خبر بدن
-با این سنت چطوری همه ی این مراحل رو بلدی؟
-مگه خودت مال پایین شهر نیستی؟
-چرا
-پس خودت بهتر میدونی تو اون اشغالدونی چجوری اموزشت میدن
ایان دیگه حرفی نزد و گلسش رو سر کشید. حس سبک تری داشت از صندلی بلند شد و با ریتم اهنگ بدنش رو تکون ریزی میداد و زیر نور قرمز به میکی خیره شد
-بیا
میکی اون کلمه رو لبخوانی کرد و سمت ایان رفت. با خنده بدن هاشون رو تکون میدادن و حرکاتی رو همراه اهنگ به هم تحویل میدادن.
-این اولین باره که تو بار می رقصم
-پس حتما چیز خورمون کردن.. بازم میخوای؟
-صد در صد
بعد از موافقت کردن میکی برای نوشیدنی بیشتر سمت پیشخوان رفتن. بعد از سر کشیدت شات سوم بارتندر به میکی اشاره کرد تا پیش انزو بره
میکی بلند شد و ایان رو دنبال خودش به پشت پیشخوان کشوند و بعد از پایین رفتن از یه راهروی پله دار در قرمز رو باز کرد و وارد شدن.
اون اتاق مخفی برای قمارهای بزرگ ساخته شده بود. انزو پشت میز درحالی که چندقطره عرق از روی سرش سر میخورد به وارد شدن میکی و اون غریبه که همراه خودش اورده بود نگاه کرد
-اگه اینبار مثل دفعه ی قبلی چیز بدرد بخوری نداشته باشی جفتتون رو میبندم به بمب و ولتون میکنم تو علینویز منفجر شین
-هی هی تند نرو اینبار رو دست همه زدم .. یه چیزی برات اوردم که نمیتونی حتی شب چشم رو هم بذاری
انزو خنده ای از تمسخر کرد و سیگارو از گوشه لبش برداشت دودش رو که خالی کرد اشاره کرد جلوتر بیاد. و میکی الماس ها رو از جیبش دراورد و جلوی صورت انزو نگه داشت
-حالا بازم به بمب میبندیم؟
قماربازایی که اونجا نشسته بودن و تا چندی پیش داشتن همراه انزو به میکی میخندیدن حالا دهنشون باز مونده بود که این پسر جوون چطور تونست همچین چیزی بدست بیاره
انزو میخواست بهشون دست بزنه که میکی خودشو عقب کشید و با شیطنت گفت
-پنجاه پنجاه
انزو خندید و صورتشو خاروند
-شاید فقط ده درصد بهت برسه
-پس باید ببرم بدمش به تری حرومزاده.. شاید معامله باهاش سودش واسم بیشتر باشه
-هی صبر کن.. سی درصد چطوره؟
میکی انگار قبول کرده بود که ایان وسط پرید و گفت
-چهار درصد
میکی هم تکمیل کرد
-نقد.. الان
انزو از جاش بلند شد و سمت میز اصلی مدیریتش رفت.
-امروز خوش شانس بودی که دوستت رو با خودت اوردی
میکی نگاهی به ایان کرد و بعد به انزو که مشغول بود خیره شد
اون پشت میز نشست و از گاوصندوقش دسته های صدتایی اسکناس برداشت و روی میز گذاشتنشون
میکی جلو رفت و دسته اسکناس ها رو به سرعت تو جیباش فرو کرد و حفت اسکناس ها رو دست انزو داد
در حالی که انزو ذره بین مخصوص جواهرشناسی رو از روی میز برداشت و دوتا الماس ها رو زیر نور چراغ بررسی میکرد میکی و ایان با لبخند رضایتی از اتاق خارج شدن.
وقتی یک از بار دور شدن ایان پرسید
-حالا با این پول میخوای چی بخری؟
-قبل از این حرفا، بگو این زهرماری رو بریم کجا باهاش حال کنیم
میکی لبه ی کاپشنش رو کنار زد و شیشه ی نیمه پر وودکا رو به ایان نشون داد.
-واو شت... حالا بیشتر از سهمت بهت رسیده انگار
-میشه اینجور گفت که سود سرمایه گذاریمه
-چرا اینجور خطر میکنی؟
-زنده موندن غریزه ی اصلی هر انسانه باید بخاطرش خطر کرد
با خنده عرض خیابون رو طی کردن و از کوچه ای به خیابون دیگه ای میرفتن و وودکا رو قلپ قلپ بالا میدادن تا زمانی که حس کردن بیشتر از اون میتونه کار دستشون بده پس شیشه رو گوشه ای گذاشتن و خودشونم کناری دراز کشیدن.
-اسم اینجا چیه؟
میکی به دور و برش نگاه کرد اما نتونست نشونه ای از اسم اون مکان پیدا کنه. سر تکون داد و به اسمون بالای سرش خیره شد.
-نمیدونم کجاییم .. میدونم که پیش همیم
ایان سمتش خم شد. میخواست بگه که چقدر چشمای ابی رنگش گیرا و خوشگله اما نتونست جلوی خودشو بگیره تا اون لبای بوسیدنی رو مزه نکنه
سرشو پایین اورد. بوسه ای عمیق همراه با بازی زبان هاشون رو شروع کردن.
میکی هیجانزده تر از ایان به نظر میومد اما ایان هم به همون اندازه خواستار این بدن بود فقط احساساتش رو با بدنش نشون میداد. میکی رو برگردوند و از گردن تا شونه هاش رو بوسید که میکی اروم گفت
-امیدوار باشم که مثل من بار اولت نیست؟ چون اینجوری اوضاع خیلی خراب پیش میره
ایان بوسیدن رو متوقف کرد و جلوتر اومد و به چشم های مضطرب میکی خیره شد. اما بعد بدون هیچ حرفی لباشو بوسید و حس امنیت رو بهش منتقل کرد. و با انگشتاش میکی رو برای ورود خودش اماده کرد.
.
.

END .... 1399 ___ eliye
.
.
.
.
این اولین فیکیه که برای یه کاپل امریکایی نوشتم _-_
و میدونم چرت و کوتاه بود اما خوشحالم که تا اخر اومدین و خوندینش. ♡ ممنونم

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Nov 19, 2020 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

غریزه ی اصلیWhere stories live. Discover now