>Ep2<

346 99 51
                                    

_چه نمایش مسخره ای بود که راه انداختی؟
سوهو بی توجه به منیجرش از پنجره باز هم به جمعیت زل زده  بود
_اون...همونجا بود...من مطمعنم
منیجر شانه اش رو گرفت و اون رو عقب عقب به حرکت در آورد و در آخر روی تخت نشوند 
توی چشمهاش عمیق شد
_چرا اینقد به یه خواب اهمیت میدی؟
سوهو نگاهشو از چشمان منیجرش گرفت و روی تختش دراز  کشید
_نمیدونم....میترسم بخوابم
مرد روی تخت نشست و با چهره ای نگران بهش چشم دوخت
_چرا
سوهو آرنجش رو حصار چشمانش کرد و آهی خسته کشید
_اون مثل احمقا دستمو بوسید و بهم اعتراف کرد....یه  جوریه...میترسم بهش وابسته بشم
_اون فقط یه رویاست
_نیست....مطمعنم اون عوضی میخواد روحمو بدزده

**

چشم که باز کرد باز هم توی اون اتاقک سیاه رنگ بود و کت و
شلوار عکسبرداری مجله ای که دو سال پیش باهاش قرارداد داشت تنش رو پوشونده بود
و اون صفحه ی نامرئی مستطیلی شکل مثل هر رویا مانع این بود که بتونه از اونجا فرار کنه 
صدای خودش رو میشنید
درواقع صدای ترک جدیدی که چند روز پیش منتشر کرده بود 
از اسپیکر موبایلی درون اون اتاق خالی پخش میشد
همه چیز آرام بنظر میرسید و دید مستطیلی سوهو به اون سوییت  دلهره ی خواب قبل رو نداشت
اما میخواست این خواب تموم بشه چون عملا وقتی بیدار میشد  انگار اصلا نخوابیده بود 
احساس خستگی زیادی میکرد
در نزدیک به آشپزخونه ی کوچک خانه باز شد
مردی نیمه برهنه که تنها پایین تنش با حوله ی سفید رنگی پوشیده  شده بود
خسته بیرون اومد
سوهو برعکس قبل سر و صدایی نمیکرد
برای همین کریس متوجه حیات مجدد پوستر نبود
به سراغ موبایلش رفت و موزیک رو به ترک دیگری از آیدل  محبوبش تغییر داد 
_اومد بودم دم خونت
کریس این جمله رو در حالتی گفت که پشت به تصویر برای خودش قهوه درست میکرد و تصور ذهنیش بی جانی پوستر بود
_حس میکنم این روزا خسته تری
خیره به قهوه جوشی که از روی اجاق برمیداشت گفت و فنجانش رو لبریز از اون مایع کرد
و انگشت هاشو روی بخار قهوه حرکت داد و چرخید  چشم های سرخ و کم خوابش روی پوستر ماسید
نترسید یعنی شاید کمی نبضش سرعت گرفت اما نمیدونست اسمش  رو ترس بزاره یا هیجان دوباره دو طرفه شدن این گفت و گو 
لبخند گرمی زد 
_خوش اومدی
روح سوهو تمام این مدت چشم شده بود  و اون مرد و حرکاتش رو دنبال میکرد 
هیچ چیز نگفت
این شرایط بیشتر شبیه فیلم های ترسناکی بود که به خنده ای  تمسخر آمیز و تعجب خطم میشدن
روحی از بدن فرد مشهوری که به خواب رفته بود به پوستری درون خانه ی کوچک مردی عاشق نفوذ میکرد و به اون جان میداد و قطعا احساس
اگر نه این چه کوفتی بود که حس میکرد ؟
مگه قلبی درون لحظه داشت که با لبخند مرد به صورتش خون بیشتری پمپ کنه و پوستش رو داغ؟
اصلا این دما به تصویر میرسید یا جسم غرق خواب درون تختش؟
هیچ چیز اهمیت نداشت
فقط نمیخواست این رویای مضحک ادامه داشته باشه به علاوه ی اون لبخند مسخره که به جای ترس از این اتفاقات ذوق زده بنظر میرسید و با تنی عریان مقابلش پشت کانتر آشپزخونه نشسته بود و  قهوه مینوشید و نگاه سوهو رو در سیاهی چشمهاش می بلعید 
آهنگ دیگری پلی شد
انگار این سولویی ضبط شده از سالن کنسرت بود
ابتدا سوهو از خستگی اجرا نفس های عمیقی درون میکروفون کشیده بود
برای همین هردوی اونها به خوبی اون نفس هارو می شنیدن
کریس نگاهشو از پوستر زنده ی مقابلش نگرفت اما به اون صدا و خطاب به تصویر اشاره کرد
_صدای نفس هاتو دوست دارم....اینو بیشتر از همه گوش میدم
تصویر زنده ی سوهو حال خوبی نداشت میشد گفت احساس سرگردانی میکرد
شاید کمی نگاه مردی که مقابلش لبخند به سمتش تیر کرده بود خیلی خاص بود
اونقدر که از این بلاتکلیفی که همراه بود با احساساتی که در واقعیت باید سر باز میکردن بغض کرده بود 
همین قدر ساده یک روح در کالبدی کاغذی بغض کرده بود
_اسمت چیه ؟
سوهو مردد پرسید
هدفش شاید به فعلیت رسوندن درخواست روانشناسش بود 
کریس از روی صندلی بلند شد
قدم های آرومی به سمت تصویر پیش گرفت
_کریس وو...
مکثی کرد و قدمی جلو تر اومد و پرسید
_اگه منو بشناسی دنبالم میگردی؟
قاطع پرسید
بدون هیچ حس ترس و دلهره ای مقابل اون تصویر متحرک
سوهو پلک های تصویرش رو کلافه روی هم فشرد و سرش رو به دو طرف تکون داد
بنظر میرسید حرکتی باشه که بهش برای بیدار شدن کمکی کنه
اما وقتی چشم باز کرد و باز هم اون مردمک های براق لعنتی رو دید عصبانی شد
داد کشید
_تو روح منو دزدیدی
کریس از تشویش رفتار تصویر عزیز ترینش ترسید و روی تخت به سمتش رفت
دستشو روی صورتی که لمس نمیشد کشید
اما اون قطره اشک کوفتی روی گونش رو نمی تونست پاک کنه 
سوهو با دیدن تلاش مرد آرام گرفت و با لحنی زار گله کرد
_من نمیتونم راحت بخوابم ...دست از سرم بردار  کریس بی مقصد دستشو روی سطح پوستر میکشید
_خواهش میکنم گریه نکن...میخوای پوسترو پاره کنم؟
سوهو با شنیدن اون ایده قطره اشک بعدیش رو بین مرز چشمش متوقف کرد
و چند ثانیه در سکوت نگاه کریس رو در نظرش کشید
_اگه...اگه اینکارو کنی دیگه خوابتو نمی بینم؟
جوری پرسید که انگار از موافقت با اون ایده تردید داشت 
کریس پیشانیش رو به پوستر تکیه زد و کف دستهاشو روش گذاشت
زمزمه کرد
_آره...دیگه منو نمی بینی
تصویر هم متقابلا پیش اومد و کف دست هاشو جای دست های  کریس گذاشت و پیشانیش روی پیشانی مرد قرار گرفت
و کریس برای هزارمین بار به اون صفحه ی بینشون لعنت فرستاد
سوهو چشم هاشو بست
_من...آمادم
کریس بغض سوهو رو خودش شکست و اشک ریخت  نه ...احمقانه نبود 
نمیخواست انجامش بده
بعد از چهار سال خیال پردازی این خیال زنده شده بود  توی چهار چوب کوچک زندگیش 
مردانه اشک به گونه میرسوند 
اون آدم از سوهو هم سرگردان تر بود
چون رویایی که اون داشت تجربه میکرد عین ظرف و ماده بود 
دست انداخت به دو لبه ی بالایی پوستر
نگاهش روی پلک فشرده ی تصویر جا گذاشته شد و لب زد
_دوستت دارم
و دست هاشو پایین کشید
پاره اش کرد...
بی حال روی تخت افتاد و چشمان مرطوبشو به کاغذ پاره ی توی  دستش داد
_الان دیگه راحت میخوابی...دیگه خسته نمیشی...این خیلی خوبه

First the soul falls in love 🖼Where stories live. Discover now