سوفیا آتش را روشن کرد. پیراهن سفید و زخمتش سوخت، آتش پوست ککومکی اش را آرام می بلعید اما او هنوز انجیل می خواند.
داستانش تبدیل به زجه شد. مردم می خندید چرا که موفق شدند شیطان را شکنجه کنند.
سوفیا نفس کم آورد و سوخت و مُرد. زجرکش شد.
مردم که معتقدند یک شیطان را سوزاند چرا به یاد نداشتند که شیطان از آتش است؟
YOU ARE READING
Sophia [Completed]
Short Storyاین عجیبه ... خیلی عجیب! و البته کوتاه، بسیار کوتاه! معنی و مفهوم؟ دقیق نمیدونم- از مجموعه داستان های سمفونی درد.