۱۲

576 133 22
                                    

جیمین:مطمئنی باید از این سمت بریم؟

چینی توی پیشونیش داد:چیه؟ به من اعتماد نداری هیونگ؟

جیمین:منظور من اینه که تو تاحالا اینجا نبودی.

_این یعنی اینکه اعتماد نداری!
سکوت کردم، دوباره گفت:آه، درسته، ترجیح میدادی بایکی که بهش اعتماد داری اینجا بودی، مثلاً... تهیونگ هیونگ!

*چندساعت قبل*

کاغذو برداشت و شماره اشو خوند:یااع، مال من 24 عه، باهم نیفتادیم.

جیمین:اشکال نداره ته، قرار نیس کل این اردو رو به هم بچسبیم.

تهیونگ لباشو آویزون کرد و همون موقع سرو کله ی یکی از خاطرخواه های سفت و سخت تهیونگ پیداش شد:اوپااا

تهیونگ با قیافه ی پوکر بهش نگاه کرد.
_تهیونگ اوپاا، شماره ی تو چنده؟

تهیونگ با صورت مچاله شده، میخواست کاغذی که توی دستش بودُ قایم کنه که دختره تو هوا گرفتش:تهیونگ اوپاااا، شماره ما مثل هم دیگه اس میدونستم ما بهم تعلق داریم‌، این یکی از نشونه هاش نیس؟ هومم؟

تهیونگ با ابروهای بالا رفته گفت:هوم؟

اما قبل از اینکه بتونه چیز دیگه ای بگه بازوش توسط اون دختر کشیده شد و به سمت جنگل رفتن.

*زمان حال*

جیمین:این چه ربطی به تهیونگ داره؟

پوزخندی بیصدایی زد:هیچی

بازوشو گرفتم و متوقفش کردم:سوالمو جواب بده جونگکوک! مشکل تو با تهیونگ چیه؟

پوزخندش پررنگ تر شد:پس اونی که مشکل درست می کنه منم؟!

جیمین:من اینو نگفتم!

جونگکوک:اشکالی نداره، میفهمم، ازکسایی که دردسر درست می کنن خوشت نمیاد!

جیمین:چی؟
نفسی از روی حرص کشیدم: نمی فهمم چرا اینطوری رفتار می کنی کوک؟

یه تای ابروشو بالا داد و بالحن محکمی گفت:واقعا نمیدونی؟

دست به سینه منتظر وایسادم تاادامه بده. اما با دیدن دستم حالت صورتش یهو عوض شد ویه جور دلخوری توی صورتش جاشو به اخم بین ابروهاش داد، یه قدم جلو تر اومد، داشتم با گیجی بهش نگاه می کردم.

جونگکوک:کجاست؟

با حرفش به دستم نگاه کردم، دستبندی که جونگکوک روی دستم بسته بود، غیب شده بود!

جیمین:دقیقا همینجا بود!

هول هولکی جیب لباسام وروی زمین رو گشتم اما هیچی به هیچی:فک کنم... گمش کردم! نمیدونم کجاست... شاید... بین راه افتاده باشه.

زبونشو توی لپش فرو برد و بعد پوزخندی زد:بیخیال چیز مهمی نبود!

جیمین:کوک!
به سمت مخالف قدم برداشت و رفت و هرچی صداش کردم نایستاد.
درسته که اون دستبند قشنگی بود امّا واقعا این رفتار بچگانه اش اصلا درس نبود، منو تو تاریکی ول کرد و رفت، مگه نمیدونه من از تاریکی میترسم؟
تمام مسیرو به بدبختی برگشتم.

𝑯𝒐𝒍𝒅 𝑴𝒆 𝑻𝒊𝒈𝒉𝒕 🤍Where stories live. Discover now