همونطور ک فیلیکس کوچولو تو بغلش مشغول مکیدن سینه هاش بود با دست آزادش به صورتش کرم مرطوب کننده با عطر یاس های بهاری میزد.
فیلیکس،امگا کوچولوی تهیونگ و جونگ کوک با موهای بنفش بود.
تمام گرگینه ها چه آلفا یا امگا یا حتی بتا تا سن ۱۸ سالگی ک به بلوغ میرسیدن موهای بنفش رنگی داشتن ولی بعد از اینکه وارد ۱۸ سالگی میشدن رنگ موهاشون به رنگ آبی خوشرگی میرسید.
با صدای ملچ مولوچ فیلیکس،تهیونگ قوطی کرم رو کنار گذاشت و امگا کوچولوی یک سالش رو بلند کرد و روی تخت گذاشت.
موهای کم پشت بنفش رنگ پسرش رو کنار زد و خم شد و لپای نرمشو بوسید.
+حسابی سیر شدیا حالا وقتشه بخوابی تا برم برای پاپایی شام درست کنم.
یکم منتظر موند و وقتی چشماش بسته شد با خیال راحت از روی تخت بلند شد و سمت کمد رفت.
همیشه بخاطر اینکه باید به فیلیکس شیر میداد یه نیم تنه توری با شرتک ستش تنش بود.
در کمد رو باز کرد و یه دور لباسارو نگاه کرد.
بعد از چند دقیقه فکر کردن دستش رو دراز کرد و یه لباس آبی نازک کوتاه رو برداشت و بعد از دراوردن لباساش تنش کرد.
سمت آینه رفت و یه دور، دور خودش چرخید و با لبخند به خودش خیره شد.
اون لباس آبی رنگش با موهاش ست بود و این خیلی جذابش میکرد.
بعد از اینکه برق لب آلبالویی و کمی خط چشم زد یه نگاه به فیلیکس که غرق خواب بود کرد و از اتاق بیرون رفت.
ساعت رو نگاه کرد که عدد ۸ رو نشون میداد.
احتمالا الان جونگ کوک از شرکت برگشته بود و رفته بود باشگاه.
باید براش یه غذای مقوی درست میکرد که حسابی بهش انرژی بده.
موهای آبی رنگش رو کنار زد و از توی یخچال مواد مورد نیاز برای املت سبزیجات رو دراورد.
مواد رو روی میز ناهار خوری گذاشت و یه دفه یه گرمای عجیبی از بدنش رد شد ک باعث شد کمی خم بشه.
چند تا نفس عمیق کشید.
+احتمالا برای اینه که امروز فیلیکس زیادی بهم فشار آورد.
ولی واقعا اینطور بود؟
یه کاسه شیشه ای بزرگ آورد و سبزی های خورد شده رو داخلش ریخت و بعد از اون سه تا تخم مرغ بهش اضافه کرد و با میکسر مشغول مخلوطشون شد.
تابه بزرگ گردی آورد و مواد آماده شده رو داخلش پخش کرد.
کمی با حالت تفکر بهش نگاه کرد.
+آممم یه چیزیش کمه.
یکمی که فکر کرد یادش اومد که فلفل دلمه قرمز رو روی املت نریخته.
سریع سمت یخچال رفت و یکی از اون فلفل دلمه هارو برداشت و بعد از خورد کردنش روی مواد املت ریخت.
تابه رو توی توستر گذاشت و بعد از گذشت سه دقیقه در توستر رو باز کرد و روی املت پنیر پیتزا ریخت و درش رو بست تا اون املت لذیذ تا اومدن جونگ کوک گرم بمونه و حتما یادش موند که توستر رو خاموش کنه ک تمام زحمتاش نسوزه.
دستاش رو شست و از آشپز خونه بیرون اومد سمت اتاق خودشون که فیلیکس اونجا بود رفت.
خواست در اتاقو باز کنه که دوباره اون گرما اومد سراغش.
+آه لنتی چم شده.
همونطور که خم شده بود و دستش زیر دلش بود در خونه باز شد جونگ کوک اومد.
جونگ کوک از وقتی وارد خونه شده بود فورمونای تهیونگ که بوی گل رز آبی میداد تو همه جاپخش شده بود.
کفشاش رو سریع با روفرشی عوض کرد و سمت بیبیش رفت.
تهیونگ لبخند زد.
+سلام جونگ کوک خسته نباشی.
رو نوک انگشتاش بلند شد و لباشو بوسید.
+سلام بیبی خوبی؟؟کل فورمونات تو خونه پخشه.
متقابلا دستش رو دور کمرش گذاشت.
+خوبم عزیزم فقط یکم گرممه تا لباسات رو عوض کنی میزو میچینم.
جونگ کوک باشه ای گفت و تهیونگ رفت که میز شام رو حاظر کنه.
جونگ کوک وارد اتاق شد.
پسر کوچولوی نازش که خوابیده بود رو دید.
لبخند عمیقی زد و سمتش رفت.
روی تخت خم شد و زیر گردن نرمش رو بو کشید دوباره مسیر نگاهشو تغییر داد و به موهای بنفشش داد .
به این فکر کرد که این رنگ موهاش تا چند سال دیگه هم رنگ مال خودش و تهیونگ میشه.
با این تصورات لبخندی زد و لپای نرمشو بوسید.
+خوابای خوب ببینی کوچولوی پاپایی،پاپاهات خیلی دوست دارن.
لباساش رو عوض کرد و بعد از شستن دست و صورتش رفت آشپز خونه و روی صندلی نشست.
به تهیونگ نگا کرد که لباس آبیش چقد به رنگ مو و بوی فورموناش میومد.
با یاد بوی فورمونای تهیونگ نفس عمیق کشید و بوی رز آبی رو وارد ریه هاش کرد.
به این فکر کرد که چقد با این لباس سکسی شده.
باید این افکارو دور میکرد نمیدوست چش شده آره باید فکر تصاحب کردن تهیونگ روی میز آشپز خونه دور میکرد.
تهیونگ با پارچ آب توی دستش اومد و رو به روی جونگ کوک روی میز نشست.
جونگ کوک دستای تهیونگ رو توی دستاش گرفت و بوسید.
+خسته نباشی عشقم ازش لذت میبرم.
دوباره بوسید و تهیونگ هم با یه لبخند خیلی زیبا نگاهش کرد.
وسطای غذا شون بود.
+امروز چی کارا کردین معلومه خیلی شیطونی کردین بدون من.
+اوه نه میدونی که چقد شیکمو و خوبالوعه تازه خابوندمش، فقط یه ساعت داشت شیر میخورد،خودت چی خیلی که کار نکشیدی از خودت.
جونگ کوک بابت نگرانی بیبیش ذوق کرد و شروع کرد به حرف زدن.
+نه خوشگلم امروز فقط باید درامد های این ماه شرکت رو محاسبه میکردم.
لبخندی به هم زدن و مشغول خوردن بقیه اون املت خوشمزه شدن.
.
.
غذاشون تموم شد.
جونگ کوک خم شد و تهیونگ رو بوسید.
+خیلی خوشمزه بود.
تهیونگ هم متقابلا بوسیدش.
+نوش جونت.
جونگ کوک بلند شد که بره روی مبلا ولو شه و صبر کنه تا تهیونگ بیاد.
همون که داشت از آشپز خونه خارج میشد صدای آخی باعث شد که برگرده.
همین که برگشت مقدار زیادی بوی فورمون رو حس کرد.
تهیونگ رو آشفته دید که هنوز روی صندلی نشسته و پایین لباسشو توی مشتش فشار میده و چشماش بستش.
دویید سمتش روی زانوهاش نشست.
زیر چونه ی تهیونگ رو گرفت و مجبورش کرد نگاهش کنه.
+چیشده تهیونگ هوم؟؟
+ه..هی. هیت.
جونگ کوک از ناگهانی بودن هیتش متعجب شد شاید هم نشد از وقتی وارد خونه شده بود یه چیزایی حس میکرد.
موهای آبیش رو کنار زد و پیشونیش رو بوسید.
+چیزی نیست خب بیا فقط بریم رو تخت.
تهیونگ سرش رو به چپ و راست تکون داد.
+ن...نه فی..لیکس او ..اونجاس.
جونگ کوک دوباره سرش رو بوسید و دویید سمت اتاق.
فیلیکس رو آروم بلند کرد و از اتاق بیرون اومد و رفت سمت اتاق بغلی که متعلق به اون بیبی کوچولو بود.
لپش رو بوسید.
+امشب پاپاهات کار دارن توهم پسر خوبی باش و آروم بخواب، دوست دارم.
امگای توی دستش رو دوباره بوسید و گذاشتش روی گهوارش.
شب خواب خرسی کنار تختش رو روشن کرد و از اتاق بیرون اومد و درو روهم گذاشت.
با سرعت سمت تهیونگ دویید.
+اومدم عشقم اومدم آروم باش.
حالا بوی شکلات تلخ و رز آبی کل فضای رو گرفته بود.
تهیونگ رو روی دستاش بلند کرد که مقدار زیادی روی دستش روان کننده ریخت.
تهیونگ سرش رو توی گودی گردن آلفاش برد و حجم زیادی فورمون شکلات تلخ جونگ کوک رو وارد ریه هاش کرد که باعث شد هیتش شدت بگیره و تو جاش وول بخوره.
وارد اتاق شدن.
جونگ کوک ،تهیونگ رو روی تخت گذاشت و لباساش رو دراورد.
امشب امگای سکسیش حسابی هورنی شده بود.
جونگ کوک روی تهیونگ خیمه زد و مشغول بوسیدش شد.
امگا همینجور خودش رو به بدن آلفاش میمالید و سعی میکرد خودشو آروم کنه.
همین که دست جونگ کوک روی عضوش نشست باعث شد دوباره فورموناش آزاد بشه.
جونگ کوک با آه غلیظی لباشو جدا کرد و سرش رو روی نقطه حساس گردن تهیونگ گذاشت و بو کشید.
رز آبی فقط مخصوص تهیونگ بود و فقط خودش حق داشت اونو بو کنه.
شروع کرد به گذاشتن مارک روی گردنش.
+امگای من چقد امروز جذاب شده.
+این امگا فقط برای آلفاش جذاب شده آآههه.
با گازی که جونگ کوک از گردنش گرفت ناله ی بلندی کرد.
لباس آبیش رو از تنش دراورد و به بدن بی نقصش دست کشید.
همه جای اون بدنش بوسید و با نوازشش اون رو ستایش کرد.
دوباره دستی به عضوش که از روی شورت توریش معلوم بود کشید.
+ج..جونگ ک..کوکی ل..لطفا..
+چیکار کنم بیبی؟
+ل..لط..فا به فاا..کمم..بده آآآه.
آلفا بلافاصله تیکه های پارچه ی اضافه رو از بدنشون کند و حالا هر دو برهنه مشغول دید زدن هم بودن.
هر دو با نگاهاشون به هم دیگه میفهموندن که چقد عاشق هم هستن.
جونگ کوک هیچ وقت یادش نمیره که چطوری اون امگا رو به دست آورد.
وقتی هر روز بعد از دانشگاه دنبال تهیونگ راه میفتاد و تعقیبش میکرد.
تهیونگ هر روز کارای روز قبلش رو تکرار میکرد ولی فقط از نظر جونگ کوک اون کارا جذاب به نظر میومد،اینکه هر روز از گلفروشی یه شاخه ی گل برای خودت بخری و توی کافه بشینی و درسای روز بعدت رو بخونی.
همون موقع ها جونگ کوک تصمیم گرفت به جفتش اعتراف کنه.
این اعتراف شروع اتفاقای شیرین بود یکی از اون اتفاق ها هم ورود فیلیکس کوچولوشون بعد از چهار سال زندگی مشترکشون بود.
جونگ کوک حاظر بود تمام داراییش رو بده تا عزیزتریناش همیشه کنارش باشن.
صدای تهیونگ اونو از افکار شیرینش بیرون کشید.
+ک..کوکی زود بااش
تهیونگ خودش رو بالا کشید و سرش رو روی بالشت گذاشت.
جونگ کوک پاهای امگا رو روی دوشش گذاشت سوراخش رو دست کشید و اولین انگشتش رو وارد کرد.
تهیونگ بی قرار خودش رو روی انگشتایی که داخلش بود حرکت داد.
+آآآه ...خیلی ..خوبه بیشتر..
جونگ کوک دوتا انگشت دیگه هم داخل سوراخ خیسش هل داد.
+آآآه
آه و ناله های تهیونگ بدجور آلفارو تحریک کرده بود و همین باعث شده بود کل اتاق رو بوی رز آبی و شکلات تلخ بگیره و همین لذت سکسشون رو چند برابر میکرد.
انگشتاش رو سریع حرکت میداد و امگا بی قرار تکون میخورد و ناله میکرد.
جونگ کوک خم شد و روی شکمش رو میمکید و مارک میذاشت.
آلفا میدونست که امگا موقع هیت چقد بی تاب میشه پس همونطور که انگشتاش رو حرکت میداد عضوش رو داخل دهنش کشید و بالا پایین حرکت داد.
امگا با این حرکت دستاش رو داخل موهای آبی آلفا برد و اونارو کشید،این حرکت باعث شد آلفا حریص تر بشه و زبونش رو دور عضو داخل دهنش بکشه.
+آآآ ..هه
آخرین مک رو زد و سرش رو آورد عقب تر.
انگشتای خیس شده از روان کننده رو بیرون آورد.
+حالا وقتشه یه چیز بهتر رو بدم به بیبی کوچولوم . آماده ای؟؟
امگا تند تند سرش رو بالا پایین برد.
پاهای تهیونگ رو روی دوشش تنظیم کرد و آروم عضوش بزرگ شده ی خودش رو وارد کرد که تهیونگ دستش رو روی ملافه مشت کرد.
+آه آآاه خیلی خوبه دوست دارم جونگ کوکی.
جونگ کوک لبش رو به دندون گرفت و گاز های محکمی میگرفت.
اینجوری میخواست جواب امگاش رو بده.
همونطور که مشغول بوسیدن بود ضربه زدن رو شروع کرد.
ناله های امگا توی دهنش خفه میشد و فقط میتونست مو و کمر آلفاش رو چنگ بزنه.
جونگ کوک آخرین مک رو زد و از لبای شیرینش جدا شد.
نگاهش رو روی سینش داد که مایه سفیدی داشت ازش میچکید.
خم شد و همه اونارو با زبونش مکید.
+یعنی هر دیقه فیلیکس از اینا میخوره منم میخوام.
ولی امگا توی حس لذت بود و هیچی از حرفای آلفا نمیفهمید و روی دیکی که داخلش درحال ضربه زدن به پروستاتش بود تمرکز کرده بود.
+کو..ک دارم.. میاام..
جونگ کوک دستش رو روی عضو امگاش گذاشت و حرکت داد و بعد از چند تا مالش روی دست آلفاش به کام رسید.
بعد از چند دقیقه با حس اینکه خودش هم داره میاد سریع عضوش رو خارج کرد و کامش رو روی سینه امگاش ریخت.
تهیونگ که به آرامش رسیده بود به خودش اومد و آلفا رو جلو کشید و بوسیدش.
+ممنونم خیلی عالی بود.
+توهم عالی بودی عزیزم.
+برو به فیلیکس سر بزن .
جونگ کوک با این حرف تهیونگ دوباره لباش رو بوسید و سمت اتاق امگا کوچولوش رفت.
آروم لای درو باز کرد و وقتی خیالش از خواب بودن فیلیکس راحت شد لبخندی زد و برگشت که بره پیش تهیونگ.
امگای برهنه رو دید که دراز کشیده و آروم آروم نفس میزنه.
سمتش رفت و لبه ی تخت نشست.
+خواب بود؟
+آره تعجب کردم از سر و صداهای تو بیدار نشده.
تهیونگ که خجالت کشیده بود ضربه ای به بازوی جونگ کوک زد.
+بریم حموم امگای خوشگلم؟؟
+هوم بریم.
جونگ کوک بلند شد و تهیونگ رو روی دستاش سمت حموم برد.
همونطور که توی بغلش بود آب رو باز کرد تا وان پر بشه.
در همین بین سرش رو زیر گردن امگا برد و بو کشید.
حالا بوی رز آبی خیلی شیرین شده بود و این خیلی براش لذت بخش بود.
دوست داشت زمان همین تا متوقف بشه و امگاش رو برای همیشه توی دستاش داشته باشه.
صدای آب اون رو به زمان حال آورد.
آروم امگا رو داخل آب گذاشت و خودش هم پشتش قرار گرفت.
بعد از اینکه بدن تهیونگ رو خیس کرد شامپو آلوئورا رو ریخت روی بدنش و مشغول شستنش شد.
+بیبی چیشد یه دفعه رفتی تو هیت.
+ماه پیش که برای چکاپ فیلیکس رفتم پیش دکترش، گفت آخرای دوران شیر دهیم موقت میرم تو هیت،خودمم قافل گیر شدم.
+وای یعنی اون شیرای خوشمزه داره تموم میشه چرا زودتر نمیزاشتی ازش امتحان کنم.
تهیونگ رونای جونگ کوک رو نیشگون گرفت.
اینسری هم از دستم در رفتی وگر نه نمیزاشتم امتحانش کنی.
آلفا حالت گریه دراورد.
+وای به فیلیکس حسودی میکنم هق.
تهیونگ آب پاشید رو صورتش که باعث شد موهای آبی آلفا خیس بشه.
+گ گگ گ.
+چی!!! گگگ گگ گ.
هر دو خندیدن و به هم آب پاچیدن.
.
.
.
بعد از اینکه خودشون رو کامل خشک کردن از حموم بیرون اومدن و روی تخت دراز کشیدن.
آلفا تا خواست امگا رو سمت خودش بکشه و بغلش کنه صدای فیلیکس کل خونه رو گرفت و باعث شد اون دو از جا بپرن.
+جونگ کوک بدو بیارش گشنشه.
جونگ کوک سریع سمت اتاق فیلیکس رفت و اونو آورد داد دست امگا.
خودش هم سمت کمد رفت یه دست لباس تمیز تنش کرد و برگشت کنار بیبیاش دراز کشید.
تهیونگ که یه دستش زیر سرش بود و چشماش بسته بود و فیلیکسی که اروم سینه های کوچیکش رو میمکید.
جونگ کوک پتو رو روی تهیونگ کشید و خم شد روی موهای آبی رنگشو بوسید.
نگاهی به امگا کوچولوش کرد و دستش رو آروم روی موهای بنفشش حرکت داد و در آخر هم بوسیدش .
خودش رو سمت اونا کشید و آروم بغلشون کرد.
مگه بهترین از این هم بود؟؟
زندگی توی بغلش در جریان بود.
اون هم چشماش رو بست و خواب رو به چشماش هدیه داد.☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
لاوا اگه تا اینجا اومدین ووت و کامنت فراموش نشه
YOU ARE READING
Blue Rose || KookV OneShot ✨
Werewolfتهیونگ امگایی که آخرای دوران شیر دهیش،به طور ناگهانی وارد هیتش میشه. [آیا آلفاش به موقع به دادش میرسه یانه؟!] (ورژن ویکوک هم آپ شده) ژانر: امگاورس| اسمات~ نوع:وانشات~ نویسنده:🌙ʟεε_нαпα ∙͜•ٖ