یونگی دست های رگ دار و قویش رو روی کتش گذاشت و از توی تنش دراورد و کت جرمش رو به ارومی روی مبل انداخت.
با قدم های منظم و مطمعنی به سمت پسرکوچکتر حرکت کرد..
کوک روی تختی که گوشه ی اتاقِ نصبتا بهم ریخته بود، اروم نشسته بود.
از ظهر توی اون اتاق منتظرِ پسر بزرگتر نشسته بود و برای اخرِ هفته برنامه ریخته بود،یه پیرهن گشاد پوشیده بود که تقریبا روی بدنش زار میزد، و پاهای برهنه ش لطافت خاصی رو برای یونگی داشت.
اون میدونست که یونگی این استایل رو دوست داره،پس تصمیم گرفت که بپوشتش..
چون اونقدر ظریف بود که، برای یونگی خیلی باارزش بنظر میرسید، البته به گفته ی یونگی!
یونگی دست از راه رفتن برداشت و رو به روی تخت ایستاد..
در حالی که سگک کمربندش رو باز میکرد روی تخت نشست و دستش رو دراز کرد و روی پاهای برهنه ی پسر کشید.
کوک وقتی که دستهای یونگی رو روی بدنش حس کرد، متوجه مورمور شدنه پوستِ برهنه اش شد، و همون باعث شد که هیجانِ زیادی رو توی وجودش تحمل کنه و برای تخلیه ی این همه هول بودن لبهاش رو گنچه کرد و به انگشت های یونگی خیره شد..
به خودش این جرعت رو داد که خودش رو به سمت پسر بزرگتر بکشه و لب هاش رو روی لب های پسر بزرگتر بشونه، زبونش رو روی لبهای پسر کشید و با باز شدنه لبهای پسربزرگتر، زبونش رو وارده دهنش کرد
پسر بزرگتر با رضایت به بوسیدن ادامه می داد و یکی از دستهای قویش رو بلند کرد و زیره گردنش گذاشت،اروم انگشت هاش رو از روی گردنش به سمت بالا سر داد.
توی موهای پسر فرو کرد و مشغولِ بازی با موهای اون شد، پسر کوچیک تر از لذت، خواستن، دوست داشتن و هرچیزی که بشه اسمش رو گذاشت، پذیرفتن
به بوسه جواب میداد و این یونگی رو به وجد میاورد
شدت بوسه با گذاشتن دستهای یونگی روی شونه های کوک بیشتر شد و شونه های کوک کمی سست شده بود و این به یونگی موقعیت میداد تا کوک رو به سمت سطح تخت هدایت کنه، اروم روی تخت بخوابونتش، که باعث شد که ملحفه ی رو تخت مچاله شه..
پسر کوچیکتر با تمامه وجودش این اجازه رو به یونگی میداد که تحت کنترلش قرار بده، پسر بزرگتر بوسه رو متوقف کرد و صورتش رو از جلوی صورتِ پسر دور کرد، دستش رو به سمت کمربندش دراز کرد و کاملا از دور کمرش باز کرد، کوک در حالی که سرش رو کاملا روی تخت تکیه داده بود و موهاش پخشه تخت شده بود، به یونگی خیره شد، یونگی با احساسه سنگینیِ نگاهی سرش رو بلند کرد و یه ابرویی بالا انداخت
-درتی بویم چطوره؟
جونگوک در حالی که دست هاش رو روی شونه های پسر بزرگ تر میذاشت تا سمت خودش بکشتش، لبخند مطیعی زد و جوابِ یونگی رو داد
-وقتی که تو لمسم میکنی بد باشم؟
یونگی متوجه متورم شدنه عضوش شد، داغیِ زیر دلش و جسه ی ریزِ پسر کوچیکتر اون رو به دگرگون کردنه عضوش تحریک میکرد، اون میخواست بار دیگه جسمه پسر کوچیک تر رو متر کنه و بدنش رو لمس کنهپس خواست که انجامش بده و اینبار خودش برای بوسه پیش قدم شد ، سمته کوک خم شد و با این کارش ملحفه بیشتر جمع شد، در حالی که موهای بلوندش جلوی چشماش ریخته بود، سرش رو به سمت صورتِ پسر هدایت کرد و بوسه ی ریزی روی لبهای پسرکوچیکتر نشوند، سرش رو تکون داد که موهاش رو از جلوی چشم هاش کنار بزنه دلش میخواست ادامه بده اما با یه لبخند ساختگیی بوسه رو قطع کرد و دستش رو کناره ی سره پسر گذاشت،کمی تخت صدای گیژ گیژ داد، توی اون لحظه ی دلنشین توی چشمهای پسر خیره شدِ بود و نفس عمیقش رو بیرون فرستاد
-کوک...تو چقدر منو دوست داری؟
توی وجود پسر کوچیک تر چیزی حرکت کرد و اون رو وادار کرد که لبخندی بزنه و با تمامه علاقه ی پاکش نسبت به پسر رو به روش
لبخندی پر شوق و نیاز زد
-همون قدر که تو منو دوست داری...عشقم...
یونگی جا خورده ریز لبش رو گزید، نمیتونست باور کنه که اینقدر تاثیر داشته، تاثیراتی که نه به نفع اون بود و نه به نفع پسره کوچیک تر..
-پس بیا امشب خوشبگذرونیم بیب..
و بلافاصله دستش رو از بین لباس های پسر کوچیکتر رد کرد و لباسش رو بالا کشید و از تنش دراورد
YOU ARE READING
CWKF | Kookv ver☁️
Romance[ پایان یافته ] قبل اینکه ارضا شه رویه صورت ته خم شد و به پلکهای بستهاش که از درد رویه هم افتاده بود، نگاهی انداخت. - اونقدر ازخود راضی هستی که لذت خودت رو هم قبول نمیکنی... دیکش رو از توی سوراخ ته دراورد و بی تفاوت به پسربزرگتر که از درد به خودش...