جونگوک'
نگاهی به اطراف انداخت و آهی کشید.
برای این دیدار 30 وون خرج کرده بود تا به این منطقهی مرفه برسه.
دوست داشت هیچوقت با تاکسی هیچجا نره...
چون اگه با اتوبوس حرکت میکرد و بین جمعیت میموند، صددرصد اعصابی براش نمیموند.
بخصوص برای آدمی مثل اون که زود از هرچیزی خسته میشد و نرسیده به اون مکان به ' عشق سابق:| ' پیام میداد و میگفت.
" حاجی من نیستم! "به هرحال ادما توی 22 سالگیشون آرزوهای بزرگی دارن، و همه همه چیز عادی و بزرگی محسوب میشد.
وارده محوطهی بزرگِ ساختمون شد و به اطراف نگاهی انداخت.
صدای موسیقیِ راک با موسیقیِ لایتِ ویولن توی فضایِ اون ساختمون اکو میشد.
در همون حالت که موسیقی پخش میشد، صدای مردم، صدای تیک بلنده فلشِ دوربینا، ترکیب رو اعصابی رو میساخت.
البته جونگوک همیشه به اینجور جاها میرفت و میشه گفت عادت کرده، چون فضاش اصلا مثلِ عکس برداریهای آیدلای رو اعصاب پرتنش و خسته کننده نبود.
گوشیش رو از توی جیبش دراورد و به تهیونگ پیام داد.کوک:
" رسیدم، سالنِ عمومی هستم "جملهی خیلی کوتاه و مختصری بود.
خب باید به همینشم رازی بود، چون جونگوک نمیخواست همون اولا گاف بده.
به هرحال اون دوتا صددرصد گذشتهی باحالو فلافی نداشتن که باهم خیلی توی چت گرم بگیرن.به اطراف نگاه میکرد و توجه به تابلوهای تبلیغاتیِ تئاتر جلب شد.
اون میدونست هنره رنسانسی چیه، ولی واقعا براش عجیب بود که به یه مجتمعه هنری توی بهترین جایِ سئول بیاد تا فقط دوساعت عکاسی کنه.
شاید این عکاسیها ادامه دار باشن و جونگوک بتونه اون پسرک بزرگتر رو بیشتر ملاقات کنه.
خیلی چیزا بود که بعد از این همه سال میخواست متوجه بشه.
مثلا تهیونگ گیِ؟ یا بایسکشوال؟
صددرصد استریت نیست.
چون اون سالهایی که توی دبیرستان بودن، همه شایعه کرده بودن تهیونگ با بیون بکهیون قرار میزاره که تهیونگ تکذیب کرد.
البته اون تنها کسی بود که صحنهی معاشقهی تهیونگ و اون پسره سالبالایی رو میدید و تقریبا میشه گفت براش گرون تموم شده بود.توی فکر عمیقی فرو رفته بود که صدای نازکِ شخصی آشنا اون رو مجبور کرد که از خیالات و خاطرات بیاد بیرون و سرش رو بلند کنه.
- جئون...
با دیدن پارک جیمین کمی شوکه شده بود.
اون واقعا دوست نداشت دربرابر اون پسره کینه ای یا بهتر بگیم حسود قرار بگیره.
چون اصلا دوست نداشت بحثی صورت بگیره.- هی با توعم...چرا مثل عقب افتادهها بهم زل زدی؟ کام آن بیا تهیونگ منتظرته...
اون...اون تهیونگ رو از کجا میشناخت؟
- جیمین؟ تو اینجا چیکار میکنی...
بعد اینکه اون حرف رو زد، انتظار داشت اون پسره کینه دوز به سمتش برگرده و با زهر بهش بگه برای مرگت لحظه شماری میکردم.
ولی بی توجه بهم، راهش رو به سمته پلههای گوشهی سالن کج کرد و باعث شد به ناچار پشت سرش حرکت کنه.
YOU ARE READING
CWKF | Kookv ver☁️
Romance[ پایان یافته ] قبل اینکه ارضا شه رویه صورت ته خم شد و به پلکهای بستهاش که از درد رویه هم افتاده بود، نگاهی انداخت. - اونقدر ازخود راضی هستی که لذت خودت رو هم قبول نمیکنی... دیکش رو از توی سوراخ ته دراورد و بی تفاوت به پسربزرگتر که از درد به خودش...