چپتر 3

418 97 8
                                    

گوشه تاریک باغ نشسته بودم و گریه میکردم "یی تیان ببخشید تنهات گذاشتم ،ولی شاید این برای حفتمون تصمیم عادلانه ای باشه " صدای مردی رو شنیدم که صداش رو صاف میکرد ، سرمو بلند کردم مردی جوون جلوم ایستاده بود و با اخمی نگام میکرد "جناب شیاو گفتن بهت اتاقت رو نشون بدم"

"شیاو جی؟" مرد از جاش پرید انتظار نداشت صمیمانه شیاوجی رو صدا کنم با چشمانی گرد شده بهم نگاهی انداخت و فریاد زد " ای گستاخ! چطور نیمه جاویدانی مثل تو جرات میکنه جناب شیاو رو اینطوری صدا بزنه؟"

سرم رو پایین انداختم و چشم چرخوندم ،نفس عمیقی کشیدم "جناب شیاو! جناب ! جناب ! خوب شد؟"

مرد بهم نزدیک شد نفس هاش رو روی صورتم حس میکردم "جرات کنی یه بار دیگه اینطوری صدا بزنی خودم میفرستم اون دنیا" سرم رو پایین انداختم و تکون دادممرد با عصبانیت حرفش رو ادامه داد "دنبالم بیا" دنبالش رفتم راهروهای پشتی قصر هم به شکوه راهروهای خود قصر بود "این اتاقته" از قیافه مرد میتونستم شدت تنفر رو احساس کنم تنفری که هیچ دلیلی براش نمیدیدم "فردا قبل طلوع خورشید توی اتاق جناب شیاو باش" حتی منتظر جوابم نموند و راهشو گرفت و رفت

اتاق کوچکی بود ولی بزرگتر و شکیل تر از اتاقم توی عمارت خدای باد بود به سمت تخت رفتم داشتن یه بالشت نرم ،یه پتوی نرم، یه اتاق بزرگ،همش برام تازگی داشت .سرم رو تو بالشت فرو کردم قبل اینکه بفهمم به خواب سنگیتی رفتم

***

نور خورشید چشمام رو اذیت میکرد پنجره کوچک اتاق نور خورشید رو به چشمم متمایل میکرد .به خودم اومدم "وای نه! به فنا رفتم! نه ! نههه!" لباس های دیروز تنم بود و خیس عرق بودم وقت حموم نداشتم کوهی از لباس کنار تخت افتاده بود که حتی نمیدونستم ازکجا اومده. یکی ازشون رو برداشتم و تنم کردم .حتی وقت نکردم موهام رو ببندم و بخشی از موهام رو صورتم ریخته بود. با سزعت هرچی تمومتر بع سمت اتاق شیاوجی رفتم . "شیاو جی من....." خدمتکارهای دورش لباس شیاوجی رو درست میکردن و مرتبش میکردن .همون لحطه قیافه خدمتکارا وقتی اسم شیاوجی رو به زبون آوردم شوکه شد با چشمانی درشت شده بهم زل زدن صدام رو صاف کردم و اینبار با دقت بیشتری حرف زدم"جناب شیاو من.... دیرکردم،هرطور میخواین مجازاتم کنین"

شیاوجی با نیشخند همیشگی خدمتکارها رو مرخص کرد .توی اتاق سکوت بود ،فقط من و اون و سکوت بی پایانی باقی مونده بودیم "دیر کردی! روز اول! دارم فکرمیکنم لوتوس شاید بیشتز ازتو به کار میومد"

" لوتوس شاید بیشتر از تو بع کار میومد" درحالیکه اداشو درمیاوردم سرمو انداختم زمین

"لوسیفر ! لوسیفر! این زبونت....!"

"خب بگو چه کاری ازم برمیاد؟" بی توجه به حرف کنایه آمیزش ازش سوال کردم

"لباسمو عوض کن"

در بین تاریکی -In the Darkness -在黑暗Where stories live. Discover now