"هی !!! آرومتر!" رو به پسر کردم که با سرعت اسب رو میروند به محض برگشتن صورت هامون باهم تلاقی کرد چشمم رو از چشمش دزدیدم .چقدر خجالت آور! نه تنها روی اسب یه پسر بودم و بغلش بودم بلکه صورتش دقیقا با صورتم برخورد کرد. داغی و قرمزی گوش هام رو حس میکردم "بچه جون خجالت کشیدی؟"
"لوسیفر! "سرش داد زدم ولی جرات نداشتم به سمتش برگردم
"لوسیفر؟ اسم مرموزی بنظر میاد "
"ارباب سی وانگ" صدایی از پشتمون به گوش رسید "ژنرال نامه ای فرستادن ! مثل اینکه ارتش بهشتی عقب نشینی کرده"
"فهمیدم" سی وانگ؟ پس اسمش سی وانگه!درحالیکه تو فکر غرق بودم صدای سی وانگ رو شنیدم "بچه جون!"
"لوسیفر"
"باشه عصبانی نشو! لوسیفر! میبینم که ولت کردن" درست میگفت حتی اگه قبولش هم سخت بود درست میگفت
"مهم نیست ، من کسی نیستم که راحت ضعیف شم"
"خوشم اومد" سی وانگ صورتشو بهم نزدیکتر کرد و در گوشم زمزمه کرد "انگار فقط میتونی پیش من بمونی"
"من.." قبل اینکه حرفی بزنم به اسب تلنگری زد و با سرعت بیشتر از قبل حرکت کردیم
به اردوگاه ارتش قلمروی شیطانی رسیدیم .شب شده بود و ماه بزرگ در وسط اسمون قرار داشت .از هرگوشه نور مشعل به چشم میخورد چادرهای سیاه و تیره هر گوشه سمبل قلمروی شیطانی به چشم میخورد .ستاره ای سیاه که ماهی سیاه در وسطش قرار داشت
"جناب سی وانگ" سربازی با زره سیاه به سی وانگ تعظیم کرد
"به ژنرال بگو رسیدم"
"اطاعت میشه" کمی نگذشت که سرباز برگشت "گفتن برین داخل"
این دست اون دست میکردم نمیدونستم چیکارکنم، با محیط آشنایی نداشتم .سی وانگ که متوجه من شده بود رو به سرباز کرد "این بچه رو ببر چادرم"
"لوسیفر!" زیر لب غرولند کردم
"باشه!لوسیفر! منتظرم باش برمیگردم" سی وانگ به داخل چادر ژنرال رفت و منم پشت سرباز راه افتادم .چادر سی وانگ ساده بود یه تخت ساده در وسط و چندین مشعل در اطراف چادر که باعث روشن شدنش میشدن .توجهم به جسمی عجیب جلب شد ،سمتش رفتم ، شال روشو برداشتم ، یه خنجر بود که با حکاکی ققنوس جلوه زیبایی داشت
"نیومده سر وسایلم رفتی"
"ببخشید قصد نداشتم فضولی کنم،من..."
"مشکلی نیس" سی وانگ داخل چادر اومد و پرده ورودی چادر رو انداخت .زره نظامی اش رو درآورد لباس قرمز مشکی ای که در زیر زره به تن داشت کامل فیت تنش بود و بیانگر هیکل خوبش بود "این خنجر مال پدر واقعیم بود" از فکر بیرون اومدم و به خنجر نگاه انداختم "قبل اینکه منو به دست ژنرال بسپره خنجر رو بهم داد ، فکرکنم ۷یا ۸ سالم بود"

YOU ARE READING
در بین تاریکی -In the Darkness -在黑暗
Historical Fictionلوسیفر یه پسر بنظر ضعیف که پسر نامشروعه چطور به قدرت میرسه چطور در راه عشق و قدرت سختی میکشه و چطور زندگیش پیش میره یه داستان هیجانی و عاشقانه ووشیا ژانر بی ال، ووشیا ، هیجانی،مدرن،تاریخی،تناسخ،تخیلی،اکشن *به پایان رسید* اگه خوشتون اومد منتظر نظراتت...