"𝖲𝗎𝗇𝗄𝗂𝗌𝗌𝖾𝖽" 𝖲𝖤𝖪𝖠𝖨

1.1K 141 165
                                    

*ورژن سکای Sunkissd
𝙍𝙤𝙢𝙖𝙣𝙘𝙚 , 𝙀𝙧𝙤𝙩𝙞𝙘𝙖 , 𝙎𝙢𝙪𝙩

"من همه جزئیات و همه زیبایی هایی که توی تو پیدا کردم رو دوست دارم، طعم لب هات زیر دندون هام و مزه شراب آلبالو، پوست گندمی درخشانت طوری بهم لبخند میزنه انگار خورشید به پوستت بوسه زده"

*اروتیک: با اسمات یه تفاوت های جزئی داره، اروتیک سکس رو به رومانتیک ترین شکل ممکن نشون میده، برعکس اسمات که می‌تونه مدل های مختلفی از رابطه باشه.
________

قدم های آرومش روی زمین کاشی شده مرمری سفید رنگ به جلو حرکت می‌کرد؛ معمولا اونقدری وقت نداشت که با آهسته قدم زدن وقت نداشته اش رو برای دیدن مجسمه های گِلی تلف کنه، ولی حالا آروم راه می‌رفت، ظرافتی که با نهایت دقت روی چهره مجسمه ها به تصویر کشیده شده بود توجه مرد رو اونقدر جلب کرده بود که نخواد با سریع راه رفتن و بی‌توجهی به مجسمه ها، اونها رو بی‌ارزش بدونه.

صدای قدم هایی که از تق تق پاشنه های ظریف اونها، مشخص بود برای یک زن با لباس اداری بود که داشت سعی می‌کرد با راه رفتن به کمک کفش های پاشنه بلندش کنار بیاد توجه مرد قدبلند رو جلب کرد، به سختی نگاه خیره اش رو از روی مجسمه پیرمرد ماهی گیری که چروک های دور چشم هاش با دقت زیادی انگار که مجسمه با چشم های ریز شده اش بهش زل زده بود گرفت و به سمت زنی که بتازگی نزدیک بهش رسیده بود برگشت.

زن موهای قهوه ای رنگش رو کمی عقب تر داد و لبخند مؤدبانه ای به روی مرد قدبلند روبروش زد.

_فکر کنم مجسمه ها توجهتون رو جلب کردن آقای اوه

مرد انگار که می‌خواست با نگاهش حرف زن رو تایید کنه، دوباره به مجسمه پیرمرد نگاهی کرد و زن قدبلند تونست نیم لبخند افتخار آمیزی رو از منحنی نقش بسته روی لبهای آقای اوه حس کنه.

_معمولا طرح های پوچ و احمقانه ای می‌بینم که به اسم واقع گرایانه به زور توی ذهن مردم فرو میره، ولی این مجسمه ها قطعا بهترین طرح هایی هستن که تابحال دیدم

زن دستی به کت کرمی رنگش کشید و انگار که به نقد مرد قدبلند کنارش افتخار می‌کرد، با لبخند دوباره سرش رو بالا آورد و زیرلب تشکر آرومی کرد.

_خوشحالم که توجهتون رو جلب کردن آقای اوه، مطمئنم سازنده شون اگه بشنوه شما از طرح هاش تعریف کردید خوشحال میشه

مرد سرش رو بالا پایین کرد و قبل از اینکه دوباره حرفی بزنه، پسر قد کوتاه و نسبتا لاغری به سمتش اومد.

_سهون شی، دیر شده بهتر نیست بریم؟

پسر انگار که عجله داشت به ساعتش نگاهی کرد و بعد از بالا آوردن سرش از مرد پرسید، سهون سرش رو به نشونه تایید تکون داد؛ امروز جلسه داشت و همین حالا هم اگه نمی‌رفت احتمالا برای رسیدن به جلسه دیر می‌شد.

OneShot Book. ExoTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang