نگاهِ آتشینش را میان وزرا چرخاند. از روی تخت سلطنتی اش برخاست و سنگینی بدنش را روی پاهایش انداخت. شمشیرش را که به رنگ قرمز خون درآمده بود وسط سالن انداخت و با گامهای با ثبات و سنگینش به سمت درب های اصلی رفت و بیتوجه به تعظیم نود درجه ی وزرا از سالن خارج شد.
ندیمههایش که مقابل درب های اصلی منتظرش بودند با دیدنِ چهرهی پادشاه سرهایشان را پایین انداخته و مانند وزرا تعظیم نود درجهای کردند و پشت سر پادشاه به راه افتادند.
با رسیدن به اتاقش ندیمه ها مثل همیشه پشت درب صف ایستادند و پادشاه بعد از ورود درب های چوبیکاغذی را بست.
به سمت تخت خوابش که گوشه ی دیوار به وسیلهی پارچه های حریری بلندی که از سقف آویزان بوندند محفوظ شده بود رفت، پارچهها را کنار زد و بدن خستهاش را روی تشک نرم و پارچههای مخملی اش رها کرد.
بعد از سه ماه جنگیدن در میدانهای نبرد حالا بدنِ خستهاش نیازمند استراحتی طولانی بود.
تازه چشم هایش کمی گرم شده بودند که با حس لمسی روی صورتش، چشمهای سرخش را باز کرد و گارد گرفت.
با دیدنِ چهرهای آشنا خیلی زود گاردش را پایین آورد، اخم های روی صورتش محو شدند و بدنش را دوباره رها کرد. سرش را روی ران های مرد آشنا گذاشت و پلکهایش را بست.
- دیر کردی جیمین.
- عذرخواهیام را بپذیرید سرورم.
جیمین گفت و دستش را روی مرز بین پیشانی و موهای یونگی قرار داد و لبخندی زد.
- پادشاه مین بزرگ روزهای خسته کنندهای رو پشت سر گذاشتند، درسته؟
یونگی نفس عمیقی کشید و عطر مرد را که در فضای اتاقش پیچیده بود وارد شش هایش کرد، عطری به مانند عطر نارنج.
- سخت بود، اما برای من سختی معنایی نداره.
جیمین لبخند زد، انگشت اشارهاش را به آرامی بر روی پوست زخمی چشم پادشاهش کشید. زخمی که از بالای ابرو تا زیر چشمش ادامه داشت، زخمی توی این نبرد سه ماهه، دقیقا مقابل چشمهای خودش روی صورت پادشاهش نقش بست و قلبش را تکهتکه کرد.
- بهتون افتخار میکنم سرورم.
لبخند نامحسوسی بعد از شنیدن این جمله روی لبهای پادشاه شکل گرفت.
- نمیدونید مردم بابت متحد کردن دو کشور چقدر از شما سپاس گذران.
- واقعا اینطوره؟
- بله سرورم، این روزها بین زن و مرد، پیر و جوان، اشراف و رعیت، صحبت فقط صحبت از شما و فتح بزرگتونه.
- دشمنانم چطور؟
- اوه سرورم، اونها مثال گرگهایی هستند که حالا تبدیل به توله سگ هایی شدن و از ترس شما توی آشغالدونی ها پرسه میزنن.
ESTÁS LEYENDO
The king: In the end Him & I
Ficción histórica[-کامل شده-] 𝐌𝐢𝐧𝐘𝐨𝐨𝐧 کی فکرش رو میکرد، پادشاه مین یونگی بزرگ، قدرتمندترین امپراتور نسل مین، کسی که حتی اسمش لرزه بر تن دشمنانشون میندازه در آغوش پارک جیمین، مرد دست راستش، انقدر انعطاف پذیر و شکننده باشه و برای صدا زده شدن اسمش ناله کنه؟ *** ...