النا_جلسه ای که شرکتمون با شرکت جیمین
اینا داشت یکم شُک و تردید بود آره جدا شدیم
از جیمین یه دختر و از جونگ کوک یه پسر جالب اینجاست من چاره ای جز اینکه با دیوید باشم و یه زندگی راحت و بی استرسی داشته باشم آروم بود
ولی نمیدونم چرا هر لحظه ی زندگیم با دیوید منو
خسته نمیکرد نه اصلا خوشبخت که چی بگم هستیم
ولی احساس بدی داشتم به این زندگی استرس که نه ولی شک داشتم احساس میکنم پشیمونم شدید اگه بخاطر من بچه هام تو خطر باشن چیکار کنم خودمو هیچوقت نمیبخشم هرشب یا راحت نمیخوابم یا بی خوابم یا با صدای جیغ یا صدای شلیک اسلحه بیدار میشم نمیدونم چجوری سرنوشت منو میخواد بچرخونه چون دیگه نمیتونم به سازش برقصم
در ویلا رو باز کردم بارون شدیدی درختای بزرگ به شیشه ها میخوردن و از اینکه دارم تماشاچی بارون میشم دارم غطبه میخورم که من چیکار کردم که باید زرج بکشم شاید از اینکه خدا امتحانم کرد با جیمین ازدواج کردم وقتی تیرخورد با مست کردنم با هوسوک بهش خیانت کردم گوشه اشکی از چشمم اومد پایین دیگه نمیتونم نفس بکشم اگه تنها بودم خودکشی میکشم درون قلبم خنجری میکشیدم تا راحت بتونم این دنیا رو ترک کنم ولی نمیتونم کوچولوهامو چیکار کنم چجوری راحت نفس بکشم
چجوری بدون اونا باشم چجوری من کاری کردم از چشم پدراشون بیافتن شاید مادر بدی براشون بودم
از بالا نشستم داشتم گریه میکردم بی صدا سکوتی بین منو باران و خودم خودمو به زور رسوندم به دیواری که پله میخورد بری تو چمن هاییی که با قطره های بارون خیس میشدن خدای من منو مجازات کن ولی لارا و جان نه اونا گناهی ندارن اونا هنوز دو فرشته هستن اشکم اومد..دیوید _بارون شدیدی میومد ولی همش تو فکر مایا بودم خواهر عزیزم یعنی تو زندان الان چجوری با دخترش زندگی میکنه با چه آدمهایی دارم روانی میشم وهرکاری میکنم که خدا باعث بانیشو لعنت کنه بخاطر همین مدارک زیادی جمع کردم تا خودم انتقامشو بگیرم نه از اون شوهر احمقش یا همون بادیگاردهای تنلشش سال های زیادی دارم از دور کارهای مارتین رو میبینم ولی چیشد با یه سهل انگاری هم کشتنش تو زندان هم زن و بچشو فرستاد زندان وکیل های زیادی دارم براش میگیرم تا آزادش کنن وقتی رفتم پیش مایا بهم گفت داداش منو مارتین خوشبخت بودیم داشتیم با آرامش زندگی میکردیم من باردار شدم صاحب یه دختر شدیم به اسم امیلی ولی یه روزی مارتین بهم گفت که میخواد تو یه شرکتی سرمایه گذاری کنه شرکای این شرکت
کره ای هستن آدمهای قابل احترامی هستند منم قبول کردم طولی نکشید درصدی که مارتین داشت تو سهامدارای اروپایی شکست میخوره و مارتین میافته زندان این ماجرا بود که فهمیدم مارتین شکست خورد اعتماد کرد بعد آدمهای زیادی پیدا شدن که خودشو خانواده اشو بکشن مایا گفت که منم با طبقه یه نقشه ی عالی وقتی مارتین تو زندان بود وارد زندگی یکی از مردهای کره ای شده بودم به اسم جونگ کوک مارتین اسمشو بهم گفته بود باهاش ازدواج کردم
ولی من همون زمان دوباره باردار شدم از مارتین
دوباره خواستیم دختر دار بشیم ولی تا وقتی فهمیدم
مارتین رو کشتن سقد جنین شد از حال رفتم تو بیمارستان آخه من تیر خوردم به دستور پلیس وقتی مایا بهم گفت که یه همسر خوشکل و چشم طوسی و از همسر اولش یه دختر داره یه پسر هم از جونگ کوک داره اون زن برای هر دوی دو مردا مهمه و فهمیدم زنی که قرار بود باهاش ازدواج کنم(النا)هس
دروغ چرا عاشقش شدم منم ولی از این که میبینم از اونا دوتا مخصوصا جونگ کوک یه پسر داره لجم میگیره نه النا گناهی داره نه اون دو بچه هاااا کاری بهشون ندارم ولی تنها مجازاتی که میتونم بهشون بدم مخصوصا به جونگ کوک و جیمین اینه که هیچوقت بچه هاشونو نبینن من آره عاشق النا هستم
هیچوقت از عشقی که بهش دارم دست نمیکشم لارا و جان من پدرشون هستم و خواهم بود ولی نمیزارم ناراحتی یا اشکی تو چشماشون بیاد برای مایا هرکاری میکنم تا آزاد بشه با دخترش یه زندگی جدیدی شروع کنه ولی زن و بچه ام رو ازشون پنهان میکنم چون اگه بفهمه داغ دلش تازه میشه بلایی سر النام و بچه هام میاره مطمعنم تا روز مرگمم این اجازه رو به مایا نمیدم من برای یه لحظه ی دیدن النا نمیتونم زندگی کنم نمیتونم چشم رو هم بزارم
دروغ چرا من به النا و بچه هااا دارم هر لحظه میبینم که عاشقشون میشم باهاشون میخندم خوشحالم ولی نمیزارم اون دونفر کره ای آب خوش از گلوشون پایین بره حالا میبینن حالا نوبت منه که با من پایِ قرارداد باشن اول گاماس گاماس رفتار خوب بعد راحت ازشون خلاص میشم اینجوری انتقام خیانت به النا رو ازشون میگیرم زنی مثل النا رو باید میپرستیدن نه این که راحت ازش گذشت اگه مرد که هیچ پدرای خوبی برای این دو بچه بودن هردوی این دو فرشته کوچولوهاا به من نمیگفتن باباجون اشکم اومد
وقتی با الیزابل بودم زن سابقم باردار شد ولی طولی نکشید با مریضی فوت هم خودش هم بچمون درون شکمش وگرنه منم میتونستم دیوید_ وگرنه منم میتونستم پدر باشم ولی هیچوقت
بوی پدر بودن یا کسی بهم بگه بابا جونم نفس راحتی بکشم ولی برای لارا و جان جونمم میدم رفتم تو اتاقشون دوستتون دارم نفس های بابا دیوید تا ابد کنارتونم نمیزارم هیچوقت ناراحت و غمی تو چشماتون ببینم شما و مامانتون همه چیز منید
بوسشون کردم از اتاقشون اومدم بیرون نیگاه کردم
النا تو تختش بود خواب بود چراغ کناری خواب رو روشن کردم داشتم النا رو تماشا میکردم من درون تو چی دیدم که با یه نیگاه عاشقم کردی منو از یه آدم
بی سرو هوا و یه آدم خشن تبدیل کردی به یه عاشق واقعی و یه مردی که تا ابد قول داده بهت ثابت کنه که عاشقته و یه بابای بینظیر برای لارا و جان فقط داشتم نیگاه میکردم به نیگاه خاصش اونقدر قشنگ خوابیده که دلم نمیخواد برم اتاق کارم رفتم نزدیکش دستشو گرفتم بوسیدم خیلی دوستت دارم.. ❤
در اتاق رو بستم رفتم تو اتاق کارم
برای فردا وکلا باید برن برای اون شرکت لعنتی
و شرکای احمقش که ببینم چقدر زرنگن..
YOU ARE READING
𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒍𝒐𝒗𝒆
Fantasyسلام. دوستان فیکم در مورد دختر پسری هستن که یه قرارداد 2 ماهه میبندن پسر بی نهایت عاشق دختری هس که با یکی دیگه رابطه داره و برای اینکه عشق سابقش حسودی کنه با دختری قرارداد میبنده ... ژانر : دختر پسری ، کل کلی ، اسمات ، هپی اِند