𝑝𝑎𝑟𝑡 06

84 11 4
                                    

جین_امشب تولد هوسوک بود گفت حوصله ی هیچکس رو نداره پس یه مهمونی ساده بگیریم
الان هم تو آلاچیق همه نشستیم جونگ کوک مایا هم اومده بودن با بچه اشون ولی لیدی النا نیومده بود
جیمین رو فرستاد الان بالا ست نمیخواست پیشه جونگ کوک باشه تهیونگ هم اومده بود یه کیک گرفتیم نیگاه کردم هوسوک اومد داداشم امشب تولدته
نمیخوای شاد باشی همش تو خودتی میشه بگی چته.!

هوسوک_ من خوبم مشکلی ندارم فقط خستم
از مهمونی زیاد خوشم نمیاد کاملا با اخلاقم و رفتارم
آشنا هستین الان هم کیک بخورین چون من میل ندارم
من شامپاین میخورم با خوشکبار فقط این میچسبه نیگاه کردم به جونگ کوک همه حواسش به مایا بود
اخم کردم بخورین دیگه شما هم عشقهای 18 ساله
همه خندیدن من خندم نگرفت نیشخندی زدم مایا متوجه ام شد رومو برگردوندم محلش نزاشتم دختره ی از خود راضی و زشت زیاد هم سکسی نیستی جونگ کوک برات میمیره نیگاه کردم به جیمین که اومد نشست یه پیامک اومد برام از طرف النا که تولدت مبارک بلندشدم رفتم بالا از پله هااا تماس گرفتم الوو..

النا _تولدت مبارک نتونستم بیام هوسوک اومیدوارم بهت خوش بگذره خواستم قطع کنم که..

هوسوک_مرسی النا بابت هدیه ای که به جیمین دادی
امیدوارم یه روزی بتونم جبران کنم از طرف من جان
و لارا ببوس شبت بخیر..

النا_گوشی رو قطع کردم لبخند زدم خیلی مهربونی
آرزو میکنم یه عشق پاک سر راهت پیدا بشه رفتم تو تخت لباس خوابمو دراوردم خوابیدم..

جیمین_من دیگه برم فردا یکم دیرتر میام شب خیر ..

هوسوک_منم خیلی خستم بچه هااا بدنم کوفته اس
تشکر بابت مهمونی که گرفتیم برام شب خیر..

النا_صبح داشتم میرفتم با ماشین تو شرکت
که نیگاه کردم مایا داره با تلفن حرف میزنه عصبیه
از ماشین پیاده شدم زود رفتم یه جایی گوش دادم
گوشیمو گذاشتم رو ضبط یهو گفت مارتین میدونم
منم بخاطر همین باهاش ازدواج کردم که انتقام تو رو بگیرم دخترمون هم اوردم که ازش باردار شدم میدونم مارتین داد نزن من زندگیمونو پس میگیرم حالا ببین
دیگه از این بدتر زندگیشو خراب کردم براش کافیه
من باید قطع کنم تا امشب مخشو میزنم که نصف شرکتو بنامم بزنه حالا میبینی میدونم چطور رامش کنم جونگ کوک با من مطمعن باش این شرکت دوباره مال تو میشه حداقل نصفش شریک جیمین میشی اوکی فعلا مارتین خیلی دوست دارم تو فقط مال منی
قلب مایا برای تو میزنه ..

النا_اشکم اومد زندگیمو خراب کردی خدا لعنتت کنه
زود رفتم تو دستشویی قلبم داشت میزد قفسه ی سینم بیرون خدا بگم چیکارت کنه جونگ کوک
از دستشویی زدم بیرون رفتم داخل جلسه جفته جونگ کوک بود دستش دورش بود نیگاه کردم به نامجون، هوسوک، جیمین، یونگی باید صحبت کنیم تنها تو اتاقم منتظرتونم ..

 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒍𝒐𝒗𝒆Onde histórias criam vida. Descubra agora