(𝐧.) /ah-moh-ran-see-uh/ اشتیاق سوختن در غم کسی که نمیتوان به او رسید، سرسپردگی تام و تمام به شخصی که بودن با او ممکن نیست، کسی که حتی با نبودنش میتواند به زندگی معنا دهد... دو بازمانده از زمان... یکی به گذشته برگشت تا آرزوشو زندگی کنه... و اون یکی موند و تنهایی با کابوسای شبانهش روبرو شد... اما واقعا کل داستان همینه..؟ شاید بهتره از زاویهی دیگهای بهش نگاه کرد... جایی که این رفاقت و عشق معنا پیدا کنه..