CH . 25

1.3K 248 704
                                    

نایل گوسفندشو داخل طویله فرستاد و درشو قفل کرد سمت شیر آب رفت و بعد شستن دستاش با پارچه ای که به کمرش اویزون بود دستاشو خشک کرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

نایل گوسفندشو داخل طویله فرستاد و درشو قفل کرد
سمت شیر آب رفت و بعد شستن دستاش با پارچه ای که به کمرش اویزون بود دستاشو خشک کرد

صدای سم اسب ها و گرد و خاکی که از سر تپه ی شرقی ظاهر شده بود باعث شد دستشو سایه بون کنه و به اونجا خیره بشه

سریع روپوششو برداشت و پارچه ی دور کمرشو پرت کرد و سمت عمارت دوک استایلز دوید

بعد از دو هفته رفت و آمد به عمارت همه بدون پرسیدن اسم و یا کارش دروازه رو برای نایل باز کردن

:مارکس ...مارکس

مارکس با شنیدن صدای نایل از روی صندلی چوبی داخل سالن بلند شد از زیر تاق ایوان سرشو بیرون اورد و لبخند زد اما با دیدن صورت اشفته ی نایل اخماش تو هم رفت و سمتش اومد

:چی شده ?

نفس کم اورده بود , خم شد و به در اشاره کرد

:س...سربازای پادشاه

:کجان ?

:دارن ..میان این سمت ...هوووه ...

مارکس دستی رو پشت نایل زد

:تو برو بالا من حواسم به اوضاع هست

نایل سرشو تکون داد و ایستاد , وارد عمارت شد و خیلی سریع از پله ها بالا رفت
پشت در اتاق چند ضربه به در زد تا اینکه صدای باز شدن در باعث شد از در فاصله بگیره

:دوک ... معذرت میخوام مزاحمتون شدم

:مشکلی نیست نایل همسرم خوابه برای همین سریع درو باز کردم نمیخوام بیدار بشه

:عا ... پس بهتره بیاین پایین , دیدم که سرباز های پادشاه این سمتی میومدن

هری ناگهان حالت صورتش تغییر کرد

:به مارکس گفتم , اون گفت خودش رسیدگی میکنه

هری نگاهی به اتاق کرد و دوباره به نایل خیره شد

:من میرم پایین اجازه نده کسی به اتاق نزدیک بشه

:حتما

هری دستی رو شونه ی نایل زد , دستی تو موهاش کشید و از پله ها پایین رفت

مارکس سمت پله ها اوند که با دیدن هری ایستاد

:دوک

:چرا اومدن ?

IN MY ARMSWhere stories live. Discover now