نایل گوسفندشو داخل طویله فرستاد و درشو قفل کرد
سمت شیر آب رفت و بعد شستن دستاش با پارچه ای که به کمرش اویزون بود دستاشو خشک کردصدای سم اسب ها و گرد و خاکی که از سر تپه ی شرقی ظاهر شده بود باعث شد دستشو سایه بون کنه و به اونجا خیره بشه
سریع روپوششو برداشت و پارچه ی دور کمرشو پرت کرد و سمت عمارت دوک استایلز دوید
بعد از دو هفته رفت و آمد به عمارت همه بدون پرسیدن اسم و یا کارش دروازه رو برای نایل باز کردن
:مارکس ...مارکس
مارکس با شنیدن صدای نایل از روی صندلی چوبی داخل سالن بلند شد از زیر تاق ایوان سرشو بیرون اورد و لبخند زد اما با دیدن صورت اشفته ی نایل اخماش تو هم رفت و سمتش اومد
:چی شده ?
نفس کم اورده بود , خم شد و به در اشاره کرد
:س...سربازای پادشاه
:کجان ?
:دارن ..میان این سمت ...هوووه ...
مارکس دستی رو پشت نایل زد
:تو برو بالا من حواسم به اوضاع هست
نایل سرشو تکون داد و ایستاد , وارد عمارت شد و خیلی سریع از پله ها بالا رفت
پشت در اتاق چند ضربه به در زد تا اینکه صدای باز شدن در باعث شد از در فاصله بگیره:دوک ... معذرت میخوام مزاحمتون شدم
:مشکلی نیست نایل همسرم خوابه برای همین سریع درو باز کردم نمیخوام بیدار بشه
:عا ... پس بهتره بیاین پایین , دیدم که سرباز های پادشاه این سمتی میومدن
هری ناگهان حالت صورتش تغییر کرد
:به مارکس گفتم , اون گفت خودش رسیدگی میکنه
هری نگاهی به اتاق کرد و دوباره به نایل خیره شد
:من میرم پایین اجازه نده کسی به اتاق نزدیک بشه
:حتما
هری دستی رو شونه ی نایل زد , دستی تو موهاش کشید و از پله ها پایین رفت
مارکس سمت پله ها اوند که با دیدن هری ایستاد
:دوک
:چرا اومدن ?
YOU ARE READING
IN MY ARMS
Historical Fiction❌COMPLETE❌ #larrystylinson Harry top ژانر : رومنس :You can't talk to me . تو نمیتونی با من حرف بزنی :Why ? چرا :Because he hits me . اون منو میزنه :Who ? کی? :My husband . همسرم