ژوان با دیدن لویی اطراف و خوب نگاه کرد و بعد با ذوق زدگی سمتش رفت
:لویی
:ژو ... خوبی?
ژوان لبشو گاز گرفت و دستاشو رو شونه های لویی گذاشت
جزءبه جزء صورت لویی رو نگاه کرد:هر روز بهت فکر میکردم , هرروز نگرانت بودم ... باورم نمیشه دوباره دارم میبینمت
لویی لبخند زد و خودشو به بغل ژوان سپرد
:همیشه مامان دوم منی ژو
ژوان لویی رو بغل کرد و چشماشو بست
:اره , اره پسر قشنگم باید حتما به دیدن فردریک بریم
:اوه باشه ژو , من دلم براش خیلی تنگ شده ... ولی پدر بهم اجازه میده ? یا مثل همیشه باید تو خونه بمونم ?
ژوان نگاهی به لویی که کمی ازش فاصله گرفته بود کرد
:تو دیگه لازم نیست از کسی اجازه بگیری , تو دیگه از این خانواده مستقل شدی
:یعنی چی?
:مثل فلاکی که مادرشو بردن کوهستان تا اون سه فصل و اونجا بمونه ... حالا اون یه گوساله داره و لازم نیست دیگه پیش مادرش باشه
فلاکی بزرگ شده ?
:اره عزیزم , پس وقتی کارم تموم شد میریم خونه ی من
:اما هزا چی? من فلاکی باشم , اونم با منه
:ازدواج کردین ?
:نمیدونم , اما اون خیلی من و دوست داره حتی بیشتر از ... اووم , خیلی دوسم داره
:باشه , پس ازش اجازه میگیریم
لویی با لبخند سرشو برای تایید بالا و پایین کرد و همراه ژوان سمت آشپزخونه رفت
................
:اسمش چیه ?
چارلی آهی کشید و از روی تکه سنگ زیرش بلند شد
:لیا , از اون دخترای شر به پا کن لوس و مزخرف ... بهتره یه جوری تو دهنی بهش بزنی وگرنه فکر میکنه قراره باهاش ازدواج کنی
YOU ARE READING
IN MY ARMS
Historical Fiction❌COMPLETE❌ #larrystylinson Harry top ژانر : رومنس :You can't talk to me . تو نمیتونی با من حرف بزنی :Why ? چرا :Because he hits me . اون منو میزنه :Who ? کی? :My husband . همسرم