هوسوک شکه زده به جیمین نگا کرد و داد زد:«چــــــی؟!»
همه کسایی که تو کتابخونه بودن نگاه وحشتناکی به هوسوک انداختن.
جیمین:«هیونگ کمکم کن!»
هوسوک که هنوزم شکه بود گفت:«صبر کن ببینم. تو عاشق یه پری تابستونه شدی؟ و حالا اون داره میمیره؟»
جیمین دوباره چشماش خیس شد و گفت:«هیونگ خواهش میکنم!»
هوسوک:«میدونی اگه پادشاه بفهمه اعدامت میکنه؟»
جیمین با صدای بلندی گفت:«آره میدونم!»
بعد ناامید به طرف در کتابخونه رفت و بدون توجه به نگاه های بقیه دستشو رو دستگیره در گذاشت.
ولی با حرف هوسوک همون جا متوقف شد:«من نمیتونم کمکت کنم ولی یکی رو میشناسم که میتونه»
جیمین به هوسوک نگا کرد.
هوسوک به طرفش رفت و نگاهی به اطراف کرد تا مطمئن بشه کسی حرفشو نمیشنوه:«ببین یه انسان هس که با پریا دوسته و میتونه درمانش کنه.»
_کجاس؟
هوسوک:«من نمیدونم ولی یه پری هس که پری های بیمارو میبره پیش او»
_خب آدرس پری رو بهم بده. زود باش هوسوک.
هوسوک:«من فقط میدونم که اسمش کیم تهیونگه و پری زمستونه.»
جیمین با گفتن "ممنون" از اونجا رفت.
--
یکی از دستاشو زیر شونه یونگی و اون یکی رو زیر رون یونگی گذاشت و بلندش کرد که یونگی تکونی خورد.
جیمین پیشونی شو بوسید و گفت:«نترس یونگی. برای نجاتت هر کاری میکنم»
و لبخند تلخی زد.
دوباره قرار بود قانونو بشکونه، اونم دو بار...1 : رفتن به فصل زمستون و پیدا کردن کیم تهیونگ. 2 : رفتن به سرزمین انسانا؛ اونم بدون اینکه موقع فصل اون پری باشه.
ولی هیچ قانونی تا موقعی که یونگی تو خطره براش اهمیت نداره.
9 روز فقط باقی مونده تا تابستون...
و امشب میخواست نخوابه تا سریع تر به زمستون برسه و زود تر کیم تهیونگو پیدا کنه.
--
فردا... 6:20 صبح
نیم ساعتی میشد که از مرز بین پاییز و زمستون گذشته بود.
جیمین الان بی نهایت خسته بود. کل شب یونگی تو بغلش بود و راه میرفت.
هوا تو زمستون خیلی سرد تر از پاییز بود و این باعث لرزیدن جیمین میشد... دیگه لرزیدن یونگی بیمار رو بهتره نگم.
همه جا رو برف پوشونده بود و جیمین دقیقا نمیدونست کجا بره.
خدا رو شکر هوسوک دو دست لباس فصل زمستون بهش داده بود.
YOU ARE READING
Sunk in the fall
Fanfiction[کامل شده] کاپل: یونمین، ویکوک ژانر: عاشقانه، تخیلی، فانتزی، درام *ایده گرفته از انیمیشن تینکربل*