دقیقا همون طور که تهیونگ گفته بود؛ موقع غروب بالای شهر پرواز میکردن.
بالاخره رسیده بودن.
تهیونگ بالن رو به طرف هدف مشخصی هدایت کرد و به رو به روش خیره بود.
بعد از گذشت زمان طولانی ای دوباره پاهاش به این شهر رسیده بودن.
جیمین سر یونگی رو رو پاهاش گذاشته بود و نوازشش میکرد.
این تنها کاری بود که میتونست انجام بده و یجورایی چون هیچ کاری نمیتونست برا یونگی انجام بده عذاب میکشید.
تهیونگ کنار پنجره خونه ای فرود اومد و گفت:«رسیدیم»
جیمین بلند شد و یکی از دستاشو زیر رون یونگی و اون یکی رو زیر شونه هاش گذاشت و بلندش کرد.
از بالن خارج شد و وقتی دید که تهیونگ نمیاد پرسید:«چرا نمیای؟»
تهیونگ:«تو برو. من همینجا منتظرم»
_باشه. ممنون
تهیونگ در جواب لبخند مستطیلی ای زد.
جیمین به طرف در پنجره نیمه باز رفت و با پا کمی بازش کرد و وارد خونه شد.
اون خونه واسه جثه 5 و نیم سانتی او خیلی کوچیک بود.
ولی الان به هیچی جز خوب شدن یونگی فکر نمیکرد.
_ببخشید؟
ولی کسی اونجا نبود تا صدای جیمینو بشنوه.
جیمین یونگی رو کنار پنجره خوابوند و بالهاشو باز کرد تا جاهای دیگه خونه رو بگرده.
که همون موقع پسری با حوله لباسی مانند وارد اتاق شد و موهای خیسشو با حوله سفید دیگه ای خشک کرد.
در حالی که زیر لب آهنگ میخوند به طرف کمدش رفت و لباسی رو رو تخت انداخت.
جیمین:«ببخشید آقا. به کمکتون احتیاج دارم»
ولی مرد صدای جیمینو نمیشنید.
جیمین بالهاشو تکون داد که باعث شد صدایی مانند صدای تکون خوردن بالهای سنجاقک ایجاد بشه.
مرد با شنیدن صدای بالها روشو برگردوند و تونست جیمینو ببینه.
به طرف جیمین رفت و گفت:«اوه. خیلی وقت بود که شما پری ها سراغم نیومده بودین.»
جیمین:«به کمکتون احتیاج دارم آقا! لطفا کمکم کنین!»
مرد متوجه تکون خوردن لبای پری شد اما چیزی نشنید؛ پس گفت:«یه لحظه صبر کن.»
به طرف کمدش رفت و چیزی از تو کشوش برداشت و به طرف جیمین برگشت.
یه چیز مشکی خیلی ریزی رو به جیمین داد که برا جیمین به اندازه کف دستاش بود.
هدفون مخصوصی رو تو گوشش گذاشت و گفت:«حالا میتونم صداتو بشنوم. اونو رو لباست بذار»
جیمین دایره مشکی عجیب رو به لباسش وصل کرد و گفت:«به کمکتون احتیاج دارم»
DU LIEST GERADE
Sunk in the fall
Fanfiction[کامل شده] کاپل: یونمین، ویکوک ژانر: عاشقانه، تخیلی، فانتزی، درام *ایده گرفته از انیمیشن تینکربل*