زین ناخواسته مدادش رو تو دهنش برد و بینه دندوناش گرفت
سعی داشت توجهش رو جلب دبیر ریاضی که داشت مبحثِ مهمی از تابع رو تدریس میکرد بکنه
مدادش رو اینبار پایین برد و بی حواس شروع به خط خطیکردن رو کتابه تریگونومی جلوش کرد
کتابی که قرار بود با پولِ پس انداز شده زین خریده بشه
و علارغم پولی که زین داشت با اسرار لیام
با پول لیام خریده شدبا صدایِ زنگ متوجه شد که درس تموم شده پس کتاباش رو جمع کرد و تو کیفش گزاشت
و به سمته کافه تریا حرکت کرد
سینیش رو تحویل گرفت و به سمته یه صندلیه خالی رفت
و مشغول باز کردن پودینگ شد"هِی"
وقتی سرش و برایه بلند کردن منبع صدا بلند کرد
پسر تازه ورود دبیرستان و دید
"سلام جامی"جامی با سینی که تو دستش بود به صندلی خالی اشاره کرد"میتونم بشینم؟"
پرسید و لبخند زد"البته"زین هم لبخند زد و قاشقش رو پر از پودینگ کرد
"امتحان فیزیک چطور بود؟"
منظورش امتحان ساعت اول بود"افتضاح" جامی با پوف بلندی که کشید ادامه داد
"به هیچ عنوان مغزم فیزیک رو نمیکشه"
بعد از کمی جوییدن لقمه اش اونو قورت داد
"تو چی؟""فیزیکِ من قابله قبوله"
جامی با خم کردنه ابرو هاش و اخمی که از رویِ شوخی کرده بود به زین نگاهی انداخت"نیاز به شکسته نفسی نیست..خرخون..میدونیم که بالا ترین نمررو خواهی گرفت "
زین خندید" من خرخون نیستم شما احمقید"
و جامی با خنده مضحک و مسخره ای"که اینطور" رو زمزمه کرد و ابروهاشو توهم کشید
"باشه حالا که تو زرنگی یکاری کن
فردا بعده مدرسه بریم خونه ما و کمکم کن تا تکالیف فیزیک رو انجام بدم هم یکم یادم بده"زین با استرس به این پیشنهاد فکر کرد
"لطفا زیین"
جامی با دیدنه دو دِلیِ زین با لحن التماسی گفت
"ذاتا دفعه قبل پیشنهاد سینما رو هم حتی جواب ندادی"
قیافه ناراحتی به خودش گرفت و لبه پایینش رو برایه تحریک احساسات زین به صورت غم ناکی پایین انداخت
تو این شرایط خیلی کیوت و دوس داشتنی بنظر میومد
"اینو بهم بدهکاری مالیک"زین برا اینکه استرسش و پایین بیاره نفسه عمیقی به بیرون فوت کرد
"معلوم شد،فردا جلو دره مدرسه با توام"لیام،تو کارایِ زین دخالت نمیکرد
درسته که زین رو ول نمیکرد و اجازه رفتن و بهش نمیداد
اما زین فک نمیکرد نزاره که اون حتی برای درس خوندن پیشه دوستش برهبا خوردن زنگ اخر کلاس لیام مثه همیشه مقابل در دبیرستان منتظر زین بود
برایِ دیدنش هیجان زده شده بود
دور موندن از زین تو تایم هایی که مدرسه میرفت غیر قابل تحمل بود
زین رو همیشه کنار خودش میخواست
درک نمیکرد که زین چرا هنوز داره مدرسه رو ادامه میده
به هرحال که به کار کردن و دانشگاه رفتنش نیازی نبود
لیام ازش نگه داری میکردوقتی زین رو حس کرد اول بوش رو شنید
بعد گوشاش بینِ تمام سرو صدا ها قهقه های زین رو شنید
و بعد چشم هاش متوجه زین شدنوقتی متوجه پسره کناره زین شد خفیف ابرو هاش رو توهم کشید
پسر دستش و دوره بدنه زین چفت کرد و خنده های چندشش باعث خنده زین هم میشد
وقتی زین متوجه لیام شد هنوزم لبخند به لب داشت اما دیگه مثه قبل حس راحتی نمیکرد
دست از راه کشیدن برداشت و سمته دوستش برگشت"یه دوست منتظرمه من با اون میرم"
زین گفت و جامی در حالی که هنوز لبخند به لب داشت"میبنمت"اروم گفت و در مقابل"میبینمت بِیب"
جامی زین و بغل کرد و از شقیقه اش بوسید
"فردا ماله منی"
به طرز لوس و بازیگرانه ای گفت و پشته سره هم شروع به پلک زدن کرد
و زین با دستش به شونش کوبید
جامی و دوس داشت پسر خوبی بود و با زین خیلی صمیمی برخورد میکرد
بعد از اونروز که لیام اون بلا رو سره پسری که زین و اذیت میکرد اورد
دیگه حتی کسی به قصد آزار هم سمته زین نمیومد و اون عملا خودشو دو برابر تنها حس میکرد
البته تا وقتیکه جامی به دادش رسیده بودلیام تا وقتی که زین با شادی از دوسته عزیزش جدا بشه و سمتش بیاد به جلوی ماشین تکیه داد و تو دلش داشت به زمین و زمان لعنت میفرستاد
"سلام لیام-" و لیام حتی نزاشت زین حرف بزنه
از بازوش به صورته خیلی وحشیانه ای گرفت و اونو تا کناره ماشین کشوند در نهایت محکم به در کوبیدش و خودشم به بدن مواج زین چسبوند
و زین در نهایت فقط تونست با بهت به چشمایه لیام نگاه کنه"چه خبرته؟داری چیکار میکنی؟"
اسی و پرو شروع به جمله بندی کرد و لحنشبه اندازه کافی جسورانه بود
اطراف پر از آدم بود میدونست که لیام اینجا نمیتونه کاریبکنه
با قدرت این فکر جسارته بیش تری گرفت و با دستش لیام و به شدت به عقب هل داد
ولینهایتا اون حتی از جاشتکونم نخورد"اون کی بود"
"کی کی بود؟"
زین دقیقا میدونست منظور لیام از پرسیدن کی بود با این حال پرسید"ازاون بِچی که به تو میگه"فردا ماله منی""
لیام گفت و اخماش بدتر و بدتر میشد
"اون احمقه به بلوغ نرسیده که تورو میبوسه"
و اینبار بی دقت مچ زین و گرفته و ثابت نگه داشت"دوستم"زین وقتی در تلاش بود تا تپق نزه گفت"دوستم"
"باشه پس داشت راجبه چی حرف میزد؟"
در مقابل کلمات محکم و سرد لیام جسارت زین کم کم داشت اب میشد و اونو در مقابل لیام تک و تنها میزاشت
"زین" لیام داد زد و مشتش رو محکم به کناره زین رو دره ماشین کوبید
و اون بدنه فلزی محکم علنا در مقابل زین فرو رفت و زین با ترس پلک زد
"چرا حرف نمیزنی؟"
ESTÁS LEYENDO
"In The Heat Of The Night"●|ziam|●-persain
Vampirosلیام نتونست بخاطر زین چیزی که هست رو تغییر بده اما اون تلاش میکرد تا شخصیتش رو تغییر بده اون از زین دفاع میکرد حتی به بهایه از دست دادن جونش و زین با عاشق شدن به لیام اجازه داده بود تا یه قاتل وارد زندگیش بشه و به یه هیولا اعتماد کرده بود اما چی م...