__
"الان بهتری؟"لیام به پسره جمع شده تو کاناپه مقابلش گفت
پاهاشو زیرش جمع کرده بود و سرشو تو اون دستایه کوچیک کیوت گرفته بود هنوز تاثیر شوک کاملا محو نشدهزین"بله"گفت و متوجه صدایه تحلیل رفتش شد
لیام،زین و برداشته و به خونه اورده بود یه فنجون چای درست کرده و برایه خوردنشم دو تیکه کیکه هویج تو بشقاب مقابلش گذاشته بود
"چیزی دیگه ایم هست که باید راجبت بدونم و بهم نگفته باشی؟"زین با صدایه ارومی پرسید و سرش رو بالا اورد..حتی با این وضع تهی بودشم مثه تیکه ای از ماه دیده میشد و برق میزد...لیام حس میکرد میتونه قسمت تاریک وجودش رو که تقریبا کله وجودش و در برمیگرفتو با زین روشن کنه..
به خورشیدایه زین نگاه کرد و باز به فرصت دادن بهش فکر کرد"خون میخورم"
زین شروع به تجزیه حرفه لیام کرد اما حقیقتا صدایه لیام برایه گوشایه بیچارش حکمه زنگ داشت
زنگی که ازار دهنده بودچشماشو بست و به صدایه مبهمی که میشنید گوش داد ظاهرا چاره ای جز عادت کردن به این صدارو نداشت تو یه شب خیلی اتفاقا افتاده بود
لیام نزدیکش شد و مقابله کاناپه زانو زد زین سعی کرد ارامشش رو حفظ کنه لیام قرار نیس بهش اسیب بزنه درواقع زین هیچ بدی بهش نکرده
"مامانم.."تیکه هایه گنگ کناره هم قرار میگرفتن و زین تازه پی میبرد که چقدر این تیکه ها تیز و دردناکن"مامانم با مکیدن خونش از دنیا رفت و کشته شد"صداش شروع به لرزیدن کرد"کسی که اونو کشت مثه تو بود؟"
لیام خودشو بینه پاهایه زین جا کرد و دستایه کوچیکه زین رو رو بینه دستایه بزرگش حبس کرد
با انگشتش اروم رویه کفه دست زین و رویه خطایه دستش نقاشیه نامفهوم کشید
بدن زین با حسه لمسه لیام مور مور میشد"اره از گونه من و مثه من خیلی هستن"لیام گفت،و به لبایه نیمه باز زین خیره شد با خودش فکر کرد کاش میشد لباشو اونجام بزاره و با هر بازدم زین دم بگیره"به احتماله زیاد مامانتم یکی از گونه من کشته"
"چرا اینکارو میکنید؟"زین مثه یه بچه کوچیک زمزمه کرد و به چشمایه لیام زل زد
"زنده موندنمون به این بستست"سعی کرد به قدری خوب و معصوم نقش بازی کنه که زین باهاش کنار بیاد"مارو خون زنده نگه میداره..جوری که انسان بدونه اب زنده نمیمونه ماهم بدونه خون زیاد دووم نمیاریم"
زین وقتی به لبایه لیام نگاه کرد سعی کرد به خودش تلقین کنه که لیام مثه بقیشون نیس لیام ادمه خوبیه..برایه ادامه حیاتش به این مجبور بود..البته فکر کردن به اینکه با اینکارش یه قاتل محسوب میشد و ادمارو میکشت حسه اعتمادش رو کم میکرد..
**از یه طرفم نگاه کنی خب انسان هام اینکارو میکنن
انسان هام قاتلن
برای سیر کردنه خودشون حیوانات رو به قتل میرسونن
مگه این خودش نوعی جنایت نیست؟به هرحال حیواناتم حق زندگی کردن دارن درست مثله انسان ها
![](https://img.wattpad.com/cover/149213449-288-k971206.jpg)
STAI LEGGENDO
"In The Heat Of The Night"●|ziam|●-persain
Vampiriلیام نتونست بخاطر زین چیزی که هست رو تغییر بده اما اون تلاش میکرد تا شخصیتش رو تغییر بده اون از زین دفاع میکرد حتی به بهایه از دست دادن جونش و زین با عاشق شدن به لیام اجازه داده بود تا یه قاتل وارد زندگیش بشه و به یه هیولا اعتماد کرده بود اما چی م...