"11"

199 33 8
                                    

"فردا بعده مدرسه قراره بهش تو فیزیک کمک کنم..داشت راجبه اون حرف میزد"
با وجود تمام نگرانی هایی که داشت صداش به طرز عجیبی کنایه امیز بود
"این به تو چه ربطی داره؟"
و باز به همون تندی پیش رفت
"به خودت بیا...این رفتاره احماقانت رو تموم کن مرتیکه‌ی دیوونه"
با رسیدن به اخره جمله‌اش صداش شدیدا بالا رفته بود و حالا متوجه اجتماع کمی که دورشون بودن شد و بزاقشو به سختی فرو خورد

"اینجا یا خونه؟"
لیام با لحنه خیلی متفاوت تر از پنج ثانیه پیش گفت
اروم و خونسرد به نظر می‌رسید
برخلاف افکاره زین که مطمئن بود بعده حرفای تندش رفتاره ارومی نخواهد دید
با بهت به صورته لیام نگاه کرد

"چی؟"

"کاری که قراره انجام بدم"
لیام پیشونیش رو به پیشونی زین چسبوند و نفسو رو لب های لیام ول کرد
زین هنوزم میتونست حس خطری که از سمت لیام بهش القا میشد رو حس کنه
"اینجا انجامش بدم یا خونه؟"

زین پیچیدنه معدش رو حس کرد
"چیکار میخوای بکنی؟"
صداش میلرزید

"فقط به سوالم جواب بده زی"

نمیدونست که لیام قراره باهاش چیکار کنه اون حتی نمیخواست تصورش رو هم بکنه
از این متنفر بود
درست وقتی که داشت دوباره به لیام اعتماد میکرد ترس از اون تمام وجودش رو فرا میگرفت
از این متنفر بود

جایی که عموم در اون وجود داشتن
لیام نمیتونست بیش تر از حد خاصی پیش بره و یا خیلی به زین اسیب بزنه
وقتی به چشم های لیام نگاه کرده تو اون قهوه ای هایه مطلق هیچ چیزی جز خشم ندید
هیچوقت انقدر از لیام نترسیده بود
چشم های قهوه ایش اینبار قرمز بودن

شاید میتونست بره؟

"آدمایی که دارن تماشامون میکنن برای من مانع نیستن"
لیام گفت
جوری‌که انگار خط به خط افکاره زین رو خونده باشه
و زین بین اشک هایی که از روی نگرانی تو چشماش جمع شده بودن لب زد
"خونه"
هرچیزی هم که باشه هر اتفاقی که بیوفته دلش نمیخواست تو مدرسه و جلوی این همه آدم باشه
بعلاوه لیام غیرقابل شکست بود پس نمیتونست اونو از تصمیمش باز داره یا جایی فرار کنه

لیام با انگشسته شستش به ارومی اشکی که رو گونه زین بود رو پاک کرد
اینکارو با مهربونی انجام داد

"نترس زین..من بهت اسیب نمیزنم"
صورتشو جلو برد و لباش و رو صورته زین گردوند در این بین زمزمه کرد
"کاری نمیکنم که اذیت بشی"

و در لحظه ای از زین فاصله گرفت و به سمته در کنار زین رفت اونو برا نشستنش باز کرد

وقتی زین نشست کمربندش و بست و بعد هم در و کیپ کرد ماشین رو دور زد و نهایت خودش هم نشست

در طول راه سکوتی خفه باری تو ماشین حاکم بود
زین خودشو در امنیت احساس نمیکرد
تو لحظه ای بود که هی با خودش اشتباهاتی که کرده بود رو تکرار و تکرار میکرد
به این فکر میکرد که وارد چه بازی خطرناکی شده

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Jan 09, 2021 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

"In The Heat Of The Night"●|ziam|●-persainDonde viven las historias. Descúbrelo ahora