سالها پیش در پس تلاطم امواج نامهربانی ،عشقی شکوفا شد
عشقی از جنس غم
قرار بود آن عشق، غلبه کند بر روزگار
اما توانش را نداشت
توانش را نداشت چون سراسر غم بود
شاید اگر این حقیقت فراموش نمیشد داستان به شکلی دیگر رقم میخورددو دوست ، دو همدم، دو هم بازی
خاطرات خنده های کودکی
اشک های بی دلیل
حس های زودگذر
اما ناگهان حسی آمد و در قلب یکی از آنها ماندگار شد
حسی که دیگری هیچ وقت آن را نفهمیدکودکی عبور کرد و خاطراتش را به یادگار گذاشت
فصلی نو شروع شد
فصلی که همه چیز را غم انگیز تر کرد
بزرگ شدن فقط درد عشق را به یکی از آنها داد
عشق ، دوسویه است
اما این فیلم فقط یک بازیگر داشت، عاشق
معشوق، بازیگر فیلم دیگران بودناگفته ها باید گفته شوند
روزی زخم های کهنه سر باز میکنند و تمام وجود تو را میبلعند
حسی که خودت آن را به وجود آورده ای تو را از پا در می آورد
گویی آن حس همیشه بوده است و تو رهگذر این قصه هستی
وقت گفتنش سالها پیش رسیده بود
اما تعلل ، دنیای عاشقی را خاکستر کرد
عاشقی هم عالمی دارد..گاهی میبینی ، میشنوی، اما جسمت درون حبابی شیشه ای گرفتار شده است
دریایی عمیق را تصور کن که پلی روی آن قرار دارد
تو از راه خودت مطمئنی ، میدانی هیچ وقت قرار نیست از آنجا سقوط کنی
دریا قرار نیست تو را ببلعد
اما ناگهان کسی پیدا میشود و تو را از پل پایین می اندازد
حتی حین غرق شدن هم تو را رها نمیکند
سخت گلویت را می فشارد
فریاد میزنی اما زیر آب که انسانی نیست
نه کسی تو را درکمیکند
نه کسی پا به پایت غرق میشود
ماهی ها میتوانند کمک کنند؟فصل تازه ، خاطرات تازه ، حس های تازه
اما با یک جرقه دوباره همه چیز به عقب برمیگردد
فقط با یک نگاه
کاش چشمها کور شوندچرا نباید حق خودش را از دنیا بگیرد؟
چرا رهایش کند؟
مگر سهم او از این دنیای بزرگ یک عشق حقیقی نیست ؟
پس چرا آن عشق هم از او دریغ میشود
تلخ ترین جای زندگی اش آنجاست که میداند باید قوی باشد
میداند قرار نیست هیچ وقت او را داشته باشد
اما دل ، دل است
سیم هایش که اتصالی کند ، یا میسوزاند یا میسوزد"ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد"
او نمیخواست پروانه باشد
ننگ مدعی عشق بودن را به جان میخرید
اما عشق را رها نمیکرد
کاش میدانست چه مرغ سحر باشد و چه پروانه
قرار نیست شمعی برای او بتابد
شمعِ او، متعلق به فرد دیگری استخودش دستانشان را در دست یکدیگر گذاشت
برایشان دست زد ، لبخند زد،اشک شوق ریخت
اماکسی نفهمید آن اشک ها از شوق نبود
اشک حسرت بودگاهی توضیح دادن فقط همه چیز را سخت تر میکند
باید سکوت کنی
سکوت کنی تا دیگران حالت را بفهمند
گاهی خودت هم نمی دانی چه می خواهی
میخواهی نباشی اما نمی توانی بروی
نمی توانی همه چیز را رها کنی اما ماندنت هم تو را ذره ذره آب میکندفصل ها گذشتند و اکنون بچه هایشان همبازی یکدیگرند
خبری از آن کلیشه ها نیست که میگویند نام عشق ناکامم را روی فرزندم گذاشتم
نه
اصلا عشقی وجود نداشت
یکی از آنها حتی از این عشق خبر نداردچرا هرگز از عشقش دم نزد
چرا یک روز رو به روی او به عشقش اعتراف نکرد
یعنی حس پس زده شدن تلخ تر از این حسی است که اکنون گریبان گیرش است ؟
شاید اگر میگفت می فهمید که دیگری هم عاشقش است
اینها خیال های باطل است ،البته که او عاشقش نیست
البته که همیشه یک نفر قربانی میشود
یک نفر از دور به دیگری نگاه میکند و عشقش را دفن میکند
یک نفر خودش را درون خودش زندانی میکند
یک نفر هرروز میمیردفصل آخر زندگی اش فرا رسید
دیر گذشت
زندگی برای یک زندانی در قفس خیلی دیر میگذرد
غم بر او چیره شد
قلبش را فشرد و جانش را گرفت
گلهای زیبای رو سنگ قبرش صورت زیبایش را تداعی میکنند
شاید خدا عشق الهی را نصیب او کند
شاید شیطان ،روح تباهی را
هر چیزی نصیبش شود از غم زندگی روی زمین زیباتر استپروردگارا
انسان ، نیازمند است
عشق والا را درک نمیکند
دلش به همین عشق های زمینی خوش است
عشق زمینی اش را از او دریغ مکن
عشق زمینی که برود ، عشق الهی را با خود خواهد برد
تو قلب را در سینه او نهادی ، و آن را به فرشته ها واگذار نکردی
اکنون که انسانت از فرشته برتر است، قلبش را از او پس نگیر
عشق در کنج سینه اش زندانی است
عشق را قربانی نکن
وقتی که کسی را ندارد ، تنها تو هستی
تو همیشه اولین بودی ، اما در واپسین لحظات به تو رجوع میشود
اگر قلبی گرفتار عشقی شد که دست نیافتنی است تو تسکینِ دل عاشق باش
چون کسی جز تو رازِ دلِ انسان را نمیداندفصل این عشق تمام شد و فصلی مانند این در زندگی کس دیگری آغاز شد
چرخه نرسیدن ادامه دارد
تا روز آخر
عشق ،موهبت است
حسی که تو را برتر میسازد
اگر نتوانستی به معشوق برسی ، در قلبت پنهانش کن
روزی برای تو خواهد بود
اگر توانایی پنهان کردنش را نداری ، رهایش کن ، بگذار برای دیگری باشد
اما اگر تصور کردی به پایان راه رسیده ای ، بدان پایان تو آغاز فرد دیگری است
این چرخ و فلک ادامه دارد و روزی تو به بالای آن خواهی رسید
بگذار یک دور بچرخد
شاید اوج را نصیب تو کند"گریه نکن که سرنوشت
گر مرا از تو جدا کرد
عاقبت دلهای ما
با غم هم آشنا کرد
ای دلت خورشید خندان
سینه تاریک من
سنگ قبر آرزو بود "
_________________________________________Love💚
Gem