دنیا جای رنگارنگی است
این چیزی بود که همه می گفتند
پس چرا من فقط سیاه و سفید را میبینم؟گفتند درخت سبز است اما سیاه بود
خورشید زرد است اما سفید بود
گفتند آسمان آبی است اما آسمان تاریک ترین چیزی است که دیده ام
شاید مشکل از چشمان من است
"شاید چشم ها را باید شست"بستم ، باز کردم ، دوباره بستم اما دیگر چشمانم باز نشد
نابینا شدم در حالی که چشمم همه جا را میدید
دلم را بستمراه چشم به دل راه باریکی است
اما من جاده ای که از چشم به دل میرود را خراب کردم
اکنون رنگی در دنیایم وجود نداردگاهی میخواهم مثل گذشته به دنیای رنگی خودم باز گردم
اما نمیشود
راهی است که انتخاب کرده ام وبازگشتی ندارد
شاید هم داشته باشد
چه کسی راه را تعیین میکند؟
از دل بیراهه هم میتوان مسیر را یافت
آسمان کویر و بیابان همان آسمان جنگل و دریاستچشمانم که بسته بود با خودم فکر کردم کاش در کویر دلم باران می بارید
صبح تاریک که فرارسید
سیل تمام کویرم را فرا گرفته بوداکنون دریا داشتم
اما سهم من از دریا رنگ سیاه و ماهی های مرده بود
گفتم کاش دریای دلم خشک شود
سراسر کویر شدم
کویر بودن نه برای چشمان کورم خوب بود و نه برای دل سیاهمرفتم تا دریای خودم را بیابم
به دنبال باران سیاهی ها را شکافتم
رفتم و رفتم اما دریایی نبود
به پشت سرم که نگاه کردم دریا را دیدم
دریا را جا گذاشته بودم
نابینایی بد دردیستدر خیالاتم اما، رنگین کمان را تجسم میکردم
هر بار رنگی در ذهنم ساخته میشد
من هرگز رنگ ها را ندیده بودم
پس اینهایی که از مغزم می گذشتند چه بودند؟
سبز
آبی
قرمزهمه و همه در فکرم انباشته شدند
تا اینکه برای اولین بار روحم توانست رنگ ها را ببیند
اما هنوز هم به دنبال دریای ناشناخته خودم بودم
هنوز هم همه چیز سیاه و سفید بودمیدانی ، اولین بار چیزهای درخشانی را در آب دیده بودم
برای همین پیوسته به دنبالش میگشتم
بعد ها فهمیدم آب همه چیز را منعکس میکند
فهمیدم در حقیقت نور را دیده امدنیای من همیشه تاریک است
برگ سبزی را جلوی چشمانم میگیرم
و فکر میکنم چقدر زیباست
خورشید طلایی نورش را روی صورتم می اندازد
آسمان آبی نم گرفته به من لبخند می زند
وآن طرف تر رنگین کمان عشق را به من هدیه میدهد
شاید چشمان دلم باید باز شود
دنیای من سیاه و سفید است
من رنگ ها را نمیبینم.------------------------------------------------------------
دلتون رنگارنگ
Love
Gem💚