(2) You thought you could run away?

6.2K 660 138
                                    

*سه ماه بعد*

مشغول کار روی اون پرونده بود و هرچیز رو کنار هم میچید باز به نتیجه‌ای که میخواست نمیرسید. از جاش بلند شد و میز بزرگش رو دور زد. از اون قسمتی که روش نشسته بود خسته شد و حس کرد شاید ایستاده تو این حالت بتونه بهتر کار کنه‌. مشغول گذاشتن ورقه‌های مختلف کنار هم بود که صدایی از طرف پنجره ی اتاق شنید. با تعجب سرشو بالا اورد و آروم روشو برگردوند که جونگکوک رو در حال کشیدن پرده ی اتاقش دید، تپش قلبش بالا رفت و چشماش گرد شدن.
سعی کرد بتونه کلمات رو از دهنش بیرون بیاره.

+"تو...تو اینجا چیکار میکنی؟ چجوری..اومدی؟" کاملا شوک شده بود و نمیفهمید چطور این اتفاق افتاده.
-"دلت برام تنگ شده بود، مگه نه؟"
جیمین یه کم به جونگکوک نگاه کرد و سمت پنجره ی اتاق، یعنی در اصل اتاق تهیونگ حرکت کرد. با باز کردن پنجره و نگاه به پایین متوجه فاصله‌ی کم پنجره با طبقه‌ی پایینی شده بود. چشماشو روی هم فشار داد و نفسی بیرون داد.
بعد از اتفاقاتی که افتاده بود، حدودا دو ماهی میشد که تونست از جونگکوک فرار کنه، تهیونگ برای یه مدت اونو پیش خودش برد تا تنها نباشه؛ کار تهیونگ جوری بود که هیچوقت به اداره نمیرفت، هیچکس جز کسایی که باهاش کار کردن نمیدونستن اون چه قیافه‌ای داره و کیه. اون همیشه از پشت مانیتور کامپیوترهاش و از طریق گوشی با بقیه در ارتباط بود. برای همین جیمین فکرشم نمیکرد ممکنه جونگکوک تهیونگ رو بشناسه، چه برسه به اینکه بدونه میتونه جیمین رو اینجا پیدا کنه.

جونگکوک آروم شروع به راه رفتن کرد و اطراف اتاق رو نگاه میکرد. سمت در رفت و دور از چشم جیمین آروم در رو قفل کرد و دوباره سمت جیمین برگشت، جیمین بعد از بستن پنجره روشو برگردوند و با دیدن جونگکوک که سمتش میرفت، سعی کرد عقبی بره ولی چون دقیقا کنار پنجره بود عقبی رفتنش فایده ای نداشت. جونگکوک قدمای آخرش رو هم گرفت و روبه روی جیمین ایستاد، جیمین خشکش زده بود و همچنان با تعجب نگاهش میکرد.
جونگکوک روی جیمین خم شد، دستاشو دو طرفش روی دیوار پایین پنجره گذاشت و تو چشماش خیره شد. گوشه‌ی لبش بالا رفت و چشماشو سمت لباش برد.
-" تو فکر کردی من دیگه پیدات نمیکنم؟ هوم؟ فکر کردی اگه یه مدت خونه‌ی یه نفر دیگه بمونی من نمیفهمم؟"

دستشو آروم سمت لباش برد و شستش رو روی لباش کشید.
-"یادته بهت چی گفته بودم؟" سرشو یه طرف خم کرد و ابروهاشو تو هم برد_"نمیدونم یادت رفته بود یا درست متوجه نشده بودی، شاید باید با کلمات بهتری میگفتم تا واقعا بفهمی." نگاهی به میز اتاق انداخت و گیلاس شرابی رو اونجا دید، سمتش حرکت کرد، اونو تو دستش گرفت و یه کم ازش چشید_"انتخاب خوبیه" ابروهایی بالا داد و نگاهی به برگه های روز میز انداخت_"ولی برای حل پرونده یه کم رومانتیک نیست؟"

جیمین سریع سمت میز رفت و برگه ها رو جمع کرد و گوشه ای انداخت، جونگکوک پوزخندی زد و نگاهش کرد_"میدونم داری رو پرونده ی لی کار میکنی و نگران نباش، علاقه ای بهش ندارم."
دوباره به جیمین نزدیک شد و تمام فاصله های بینشون رو پر کرد، دستشو دور کمر جیمین حلقه کرد و اونو محکم به خودش چسبوند_"مگه بهت نگفتم که قرار نیست جایی بری؟" تکخندی زد و دستشو سمت گونه ی جیمین برد_"ولی تو....فرار کردی! در اصل میشه گفت قایم شدی."
جیمین محسوس آب دهنی قورت داد و جونگکوک با دیدنش سرشو نزدیک گوشش برد_"البته فکر کردی راحت تونستی خودتو گم‌و‌گور کنی. هوم؟" لباشو روی گوشش کشید و لرزی به بدن جیمین وارد شد_"من حواسم به همه ی کارات هست جیمین، حتی میدونم دیشب ساعت دو شامت رو از کجا سفارش دادی" همونجوری لبشو از روی گونه‌ش بالا سمت شقیقه ش برد_"زیر نظر داشتمت ولی تو توی امتحانت شکست خوردی پارک جیمین. میخواستم بدونم بعد از رفتنت میخوای چیکار کنی ولی خب، انتظار خسته کننده شده بود."

Hello doll! || kookminWhere stories live. Discover now