(1) 2/4: Do you like what you see?

6.1K 846 43
                                    

جیمین با شنیدن اون صدا قلبش از حرکت ایستاد. تا خواست تفنگشو از کمربندش در بیاره اون جسم سرد رو، رو پهلوش حس کرد. نه نه نمیتونست این اتفاق بیفته.... اون نباید تو یه عملیات مسخره که عملا تله بود میمرد...نه تا وقتی که اون جئون که سه سال از عمرش رو صرف جمع کردن مدرک و نقشه برای دستگیریش کرده هنوز اون بیرونه....نه قرار نبود اینطور شه‌.

-" فکر نمیکردم یه روز از نزدیک بتونم ببینمتون آقای پارک، فکر نمیکردم نقشه ی ساده م جواب بده"
نه نه این نمیتونست خود جئون باشه، اون انقدر احمق نبود که بخواد این مدلی خودشو نشون بده.
جیمین گیج شده بود ترسیده بود حتی نمیدونست چیکار کنه و تنها امیدش این بود یکی از افرادش بخواد به اون اتاق بیاد تا شاید اینجوری نجات پیدا کنه.

-" به این فکر میکنی که چجوری نجات پیدا کنی؟"
جیمین تو جاش پرید چون حتی متوجه نشده بود اون شخص اونقدر نزدیکش شده که زیر گوشش این حرف رو بزنه. لباش به گوش جیمین چسبیده بود و نفساش به صورتش برخورد میکرد. حرکات دستش رو حس میکرد. دستش از روی پهلوی دیگه ش سمت شکمش رفته بود و طی یه حرکت سریع، یهو روشو برگردوند.

جیمین فوری با نیشخندش روبرو شد. خودش بود. خود جئون. همونیکه جیمین دیگه کم کم داشت خواب دستگیر کردنش رو میدید. ولی از هرچیز دیگه ای، عجیب تر این بود که جیمین اونقدری که فکر میکرد نترسیده بود و حتی داشت به اجزای صورتش با دقت نگاه میکرد.

-"از چیزی که میبینی خوشت میاد؟"
انگار نیشخند عضوی از صورتش بود چون ذره ای از اون نیشخند رو کمتر یا بیشتر نمیکرد.
-"پارک...جی...مین"

جوری با مکث هر تیکه از اسمشو گفت که انگار میخواست چیزی از توش بفهمه. سرشو به یه سمت خم کرد ولی نیشخند لعنتیش هنوز تغییری نکرده بود. دستی که هنوز رو پهلوی جیمین بود رو اورد بالا. با پشت دستش آروم رو صورت جیمین کشید. حالا جیمین فهمیده بود که اشتباه میکرد و واقعا تو شرایط ترسناکی گیر افتاده‌. بنظر میرسه هیچکی هنوز متوجه نشده و کسی قصد نداره بیاد بالا.

+"داری اشتباه بزرگی میکنی جئون، همین الانشم پرونده ت سنگینه‌، کشتن یه نیروی ویژه اونم مسئول این پرونده کمکی بهت نمیکنه حتی میتونه برات سخت ترش کنه."
نیشخندش ایندفعه تبدیل به پوزخند شد"اوه بیبی، چطور میتونی این فکر رو راجع به من بکنی؟ سه سال تا خودم نخواستم نتونستی وارد این عمارت شی...الانم قرار نیس چیزی تغییر کنه." دستاشو از صورت جیمین برداشت و سمت بی‌سیمش برد. بی‌سیم رو از جاش در اورد. تفنگ رو از پهلوهاش برداشت و روی شقیقه ش گذاشت.

-" فکر کنم آوازه مو شنیدی درسته؟؟ اوه با کی دارم شوخی میکنم...احتمالا حتی اینکه تو چه زاویه ای دوست دارم بقیه رو بکشم هم میدونی....بهرحال سه سال برای تحت نظر داشتن تک تک حرکاتم کم نیس.... البته حرکاتی که خودم دلم میخواست نشونتون بدم. حالا هم مثل یه پسر خوب اعلام میکنی عملیات کنسله و همه عمارت رو ترک کنن"
+"اونوقت خودم چی؟ کسی نمیگه خودم کجام؟"
-"چرا عزیزم....بهشون میگی یه ماشین و سه تا نیرو منتظرت بمونن و بقیه اینجارو ترک کنن و برگردن مرکز تو هم زود بهشون میپیوندی"

Hello doll! || kookminWhere stories live. Discover now