نشسته بود.. هر از گاهی گوشه پلکشو نیمه باز میکرد و به پسره عجیبی که کنارش چهار زانو نشسته بودو همزمان با بسته بودن چشمش هر دو دستشو روی پاهاش گذاشته بودو انگار مدیتیشن میکرد نیم نگاهی مینداخت
که البته حدس میزد اون پسره عجیب چند تا چشم روی بدنش جاساز کرده که هر دفعه با نیمه باز کردن چشم هاش صدای جدیشو به عنوان اخطار تحویل میگیره
-حواسمو پرت نکن
-تمرکز کن
-کمرتو خم نکن
-مثل گداها نشین
همه و همه رو به محض تکون خوردنش رو تحویل میگرفت
نچی توی دلش کردو خودشو لعنت کرد... الان باید میرفت و به بدبختی و کارهاش میرسید نه اینکه وره دل این پسره مینشست و هر از گاهی زیره لب به پیروی ازش پیس پیس میکرد
-موساکالامادا
نگاهی با تنگ کردن چشمش بهش انداخت و زئوس با هر نفس عمیقش همین کلمه رو تکرار میکرد
-تکرار کن... موساکالامادا
چشماشو تو حدقه چرخوند و آروم زمزمه کرد
+موسکالمدا
-موساکالامادا
با اخطار کمی بلندی که بهش داد، بهش فهموند اشتباه زمزمه نکنه، کریس محکم از لج مشتی توی هوا انداخت و تکرار کرد
زئوس آفرینی با لبخند پهن بهش گفت و بلاخره چشماشو باز کرد
-خیلی لذت بخش بود.... برای تو چطور؟
سریع سمتش چرخید و با یه جفت چشم های گرد پرسید
+آره... بدک نبود
زئوس دستشو بالا بردو روی موهای شاخ شده توی هواش کشید
-آفرین کریسی که به تصمیمم احترام گذاشتی
+هر کی بود با اون چشمای قاتل و چاقوی توی دستت قبول میکرد
زیره لب زمزمه کردو دست زئوسو به آرومی از توی موهاش پس زد، میدونست اگر به تندی انجامش بده چیزی جز همون چاقویی که زئوس زیره باسنش قایم کرده در انتظارش نیست
البته که میدونست اون پسر اونقدری قیافه آروم و جالبی داره که اصلا محاله دست به همچین ابزار های تیزی بزنه. هر لحظه حس میکرد با گرفتن اون چاقو حالا چه مواقع میوه خوردن و چه مواقعی که مجبور میشد تظاهر به خشونت کنه،دستشو ببُره و زخمی کنه..
انگار از اون پسر هایی به نظر میرسید که توی خانواده درست و حسابی بدنیا اومده باشن و جز پر قو با هیچ چیزه دیگه ای میونه خوبی با خوابیدن نداشته باشه... اما خب.... هر کسی یه روی درونی داره دیگه.. نه؟؟!!!!!
شاید همین پسری که از نظرش خیلی ملوس و زیبا باشه طوری جر واجرش کنه که اصلا نفهمه چطوری جریده شده!
CZYTASZ
🔱devil's mistress🔱
Humor🔱🔥معشوقه شیطان🔥🔱 ❌بعد از اینکه خدا برای تنبیه لوسیفر نصفی از روحشو گرفت و به تن آدمیزاد داد لوسیفر از پادشاهی تمام جهنم پس زده شد و تمام وقتشو صرف پیدا کردن ادمیزادی کرد که نصف روحشو به مالکیت گرفته بود و همه اینها یه دلیل داشت تا اینکه بتونه ت...