ع: از پنجره به برفی که نم نم میبارید نگاه انداختم امشب کریسمس بود آخرین باری که موقع سال جدید حس شادی داشتم هجده ساله بودم قبل اینکه از خونه برم و زندگی جدیدی رو شروع کنم البته فکر میکنم که خوشحال بودم.... چند قطره از ویسکی توی لیوان مربعی رو مزه کردم به تصویر خودم تو شیشه نگاه کردم، خیلی فرق کرده بودم بدنم ورزیده شده بود،دیگه خبری از اون پسر بچه احساسی و احمق نبود،یه جوری کشته بودمش که انگار جسم اون و قرض گرفتم و یه روح متفاوتم، سردی تکه های یخ باعث عرق کردن دیواره لیوان شده بود و تضاد زیادی با تن همیشه داغ من داشت....چقدر بزرگ شده بودم.... تصور خیالیه ساشا توی بغلم باعث شد پوووف کلافه ای بکشم. از کجا به کجا میرسیدم!
تعطیلات شروع شده بود و وینو هم رفته بود پاریس پیش خواهرش و خب جیدن هم اونقدر بعد از کامبک و استیج دیشب سرش شلوغ بود که میدونستم بخواد هم نمیتونه پیشم باشه. مراسم های اخر سال و جوایزی که جارو میکرد....
چند لحظه به چشمای خودم خیره شدم، دارم بهونه میچینم تا برم پیش اون؟
سیب گلوم لرزید و یه ذره دیگ از ویسکی رو راهی معده خالیم کرد، یه چیزی توی وجودم یه پوزخند گنده تحویلم داد
چرا که نه اون کاری کرد که دیشب خودمو وسط استخر آب سرد رها کنم تا دمای بدنم کم بشه و بخار نشم...نمیدونم تاثیر ویسکی قدیمی و قوی بود یا کریسمس یا هر کوفت دیگه ای...
بوت های قهوه ای و شلوار جین روشنم و پوشیدم پیراهن مشکی و پالتوی کرم رنگ موهامو رو به بالا مرتب کردم و عطر تلخ و تندم و به گردنم زدم به قیافه خودم تو آینه نگاه کردم
مگه داری میری سرقرار؟ شاید؟!!
افکار مضخرف توی سرم و پس زدم. خونه تو سکوت فرو رفته بود و مادر تو ی نقطه از دنیا. روف ماشین رو زدم و بیرون اومدم و سمت کلاب رفتم و به قلبی که از هیجان تپش گرفته بود اهمیتی ندادم و پام و گذاشتم روی گاز تا شاید پرواز کنم و زودتر برسم! شایدم فقط نیاز به هیجان داشتم
س: اهنگ بعدم تموم شد. بطریه اب کنار پامو برداشتمو تا تهش سر کشیدم. شب کریسمس بود و کلاب از همیشه شلوغ تر. زوجایی ک منتظر بودن لحظه تحویل سال همدیگرو ببوسن.قرار بود تا لحظه تحویل سال بمونم کلابو بعد با یه غریبه شاید مست میکردم. بعدش کنارش بیدار میشدم و میزدم ب چاک و تو خونه پر از خالیه خودم چند روز تعطیلو میگذروندم بیبرنامه.
ع: از پله های بار پایین رفتم صدای موسیقی میومد و خب شلوغ بودنش طبیعی بود میون جمعیت دنبالش گشتم و خب اونجا بود با اون صورت پر از شیطنتش. بهش نگاه کردم پشت درام بود. اکثر میز های جلو پر بود. با رشوه تونستم یکیشون و خالی کنم و دقیقا جلوش بشینم. نگاه خیره ام و بهش دوختم
س: وسط یکی از اجراهای درخواستی یهو چشمم بهش افتاد. اون ک از اولش اونحا نبود بود؟ واسه چند ثانیه نگام روش موند. خندم گرفت و نگامو ازش گرفتم. زل زده بود بهم و این یکم... فقط یکم معذبم میکرد. اهنگ ک تموم شد ب بهونه نگاه کردن ب جمعیت زیر چشمی بهش نگاه کردم و باز حواسش بهم بود. قرار بود با دوتا اهنگ دیگ کار ما تموم شه و بند دیگه ای بیان واسه اجرای اهنگای کریسمس.
ع: تمام مدتی که ساز میزد به پشتی تکیه داده بودم ونگاه ازش نگرفتم. زیاد مشروب نخوردم. نمیخواستم مست کنم. بیشتر گشنه ام شده بود و خب اون واقعا شبیه یه شام کامل به نظر میومد. با تموم شدن آهنگ از جاشون بلند شدن. ساشا از روی استیج پایین اومد و نگاهم ک کرد با سر به صندلی رو به روم اشاره کردم
س: با اشارش یه سر واسه بقیه تکون دادمو سمتش رفتم. رو صندلیه جلوش ولو شدمو خیره شدم بهش
_اینحا چیکار میکنی رئیس... نباید الان تو مهمونیه تجملیه خونوادت کنار دختر پیشنهادیه مادرت باشی؟
+سلام تو دایره کلماتت نیست نه؟ بهت نمیاد داستان زیاد بخونی این چیزا فقط توی داستان هاست
لیوان ویسکی ک برام ریخته بودو برداشتم و حین تکونای ریزی که بهش میدادم
_داستان یا هرکوفتی... بودنت اینجا توجیه نمیشه
ع: نگاهم رو سیب گلوش که اون مایع تلخ ازش پایین میرفت میخ شد
_رفتن یهویی دیشب تو توجیحش میکنه. امشب هیچ نگاه اضافه ای رومون نیست
س: با پوزخند زل زدم بهش
_اوه... اومدی دیوونه بازیتو نشونم بدی؟
+بیا باهم باشیم
تکخندی از رک بودنش زدم
_منظورت از باهم باشیم چیه رئیس؟
+منظورم واضح بود نبود؟
_من پایه هر خوشگذرونی هستم تا زمانی که فقط خوشگذرونی باشه بی تعهد!
ع: خنده ناخواسته ای رو لبام نشست
YOU ARE READING
Pantano
General Fictionزندگیه همه ما پر از باتلاقه... مال یکی خانوادش.... یکی عشقش... یکی کارشه... این داستان باتلاق زندگیه ماست...