ع: ماشین از مسیر سنگفرش شده گذشت و رو به روی عمارت وایساد برق های ساختمون روشن بود و اون پشت پنجره بود و به من نگاه میکرد
نفس عمیقی کشیدم
از ماشین پیاده شدم.
تمام مسیر تا رسیدن به ساختمون سنگینی نگاهش و حس میکردم درو باز کردم و سمتش رفتم
_دیروقته چرا نخوابیدی؟
+منتظر تو بودم
_الان اومدم میتونی بری بخوابی
سنگینی نگاهشو حس میکردم اما ذهنم خسته تر از اون بود که اهمیت بدم. پله ها رو دوتا یکی کردم تا خودمو به تخت برسونم. بدون روشن کردن برق خودمو رو تخت انداختم. صدای قدم هایی که توی راهرو پیچید و سایه ای که پشت در اتاق مردد ایستاد و بعد از چند دقیقه اهسته راه خودش و سمت اتاقش کج کرد.
پوزخند زدم پس چرا شب هایی که من بیدار بودم و تا صبح نمیخوابیدم اون تو بغل کس دیگه ای بود؟کدوم مادری یکی دیگه رو به بچه اش ترجیح میده؟معلومه مادر من...زنی که با عشق با پدرم ازدواج کرد و وقتی فقر روی زندگیش فشار آورد زد زیر همه چی و خانواده اشو نابود کرد...اون باعث شد من از عشق ناامید بشم...به این باور برسم تمام زندگی پول و ثروته...اون به پدرم به مردی که عاشقش بود و سخت برای زندگیش کار میکرد خیانت کرد...و من باور کردم که عشق فقط حرفه...وینو امروز عاشق من بود و فردا از سرش میپرید برای همین ازش دوری میکردم. چون نمیخواستم مثل پدرم باشم برای همین وارد این راه شدم. چون حتی یه تازه وارد به مافیا چهار برابر یه کارمند حقوق میگرفت و خب کی گفته نمیشه عشقو با پول خرید؟
چرا آدما هر کاری میخوان میکنن و بعد جوری رفتار میکنن انگار بهشون ظلم شده؟خودمو بالا کشیدم و به تاج تخت تکیه دادم. دوماه بعد انتخابات مجلس بود...باید تا اون موقع جانشین پدر خوانده رو پیدا کنم و همینطور با کاندید ها صحبت کنیم. کسایی که طرف ما باشن میتونن رای بیارن. کنار زدن اون جونور سخت ترین کاری بود که تو زندگیم میخواستم انجامش بدم. پووووف تازه کارهای کمپانی هم بود فردا شوکیس جیدن بود و خب میتونستم بعد از چند وقت اون توت فرنگی رو ببینم. از یادآوری بوسه اون شبمون لب پایینمو مزه کردم. ینی بقیه جاهای بدنش چه طعمی داشت؟میخواستم بچشم؟البته...
اونشب خودمم متوجه نشدم تمام دغدغه های زندگیم یک طرف رفت و من در آخر با چشمایی ک ستاره های صورتی میدید خوابیدم
~~~~~~~~س: بلخره روزی ک همه براش مث چی زحمت کشیده بودن رسید. باورم نمیشد قرار بود ی اجرای زنده تو بند تسا داشته باشم. وقتی مث آیدلا امادم کردن و ب خودم نگاه کردم نیشخند پر رنگی زدم. فرقی با استایل خودم نداشت. چشمامو تیره کرده بودن و سبک راکی ک برام درست کرده بودن با رنگ موهام تضاد باحالی داشت.
_هیونگ من باید یکم الکل بخورم وگرنه رو استیج پس میافتم
با استرس گفتم و سوک ک تجربه اینارو داشت با خنده برامون درخواست سوجو کرد
+قویتر از این نمیشه... باید حواسمون جمع باشه!
ب درک... همونو رفتم بالاو منتظر شدم تا صدامون کنن
YOU ARE READING
Pantano
General Fictionزندگیه همه ما پر از باتلاقه... مال یکی خانوادش.... یکی عشقش... یکی کارشه... این داستان باتلاق زندگیه ماست...