"Tᕼᗴ ᖴIᖇᔕT TIᗰᗴ I ᔕᗩᗯ ᕼIᗰ"(𝟷)

1.4K 212 4
                                    

كلاس زيادي خسته كننده بود شايد چون استاد لعنتيش سكس پارتنرش بود شايد چون انسان احمق جلوش بايد ياد مي گرفت يه سري به حموم بزنه!!
اخه كدوم احمقي تو كلاسي كه پر هايبرده با اين لباساي كثيف ميشينه!؟
نگاهي به سهون كرد كه بي توجه به همه چي به استاد زل زده بود انگار كلا هيچي حس نميكرد البته از يه گوزن بيشتر از اينم انتظار نميرفت
خسته نباشيد_
نفسش رو با حرص بيرون داد بالاخره تموم شد واقعا دلش مي خواست بره كله اون انسانو بكوبه تو ميز
ولي اون از نسل گرگه در حال انقراض كره اي بود وجه خانوادگيش بهش اين اجازه رو نميداد اون یه اصیل بود و باید همیشه عین یه جنتل واقعی رفتار میکرد
شروع كرد به جمع كردن جزوش كه با صداي استاد متوقف شد
پارك چانيول بيا دفترم_
اون توله سگ سفيد هورني با اون اخم مثلا خيلي جدي جوري چانيولو به دفترش صدا ميزد كه انگار گناه كبيره انجام داد در صورتي كه تنها چيزي كه مي خواست تلمبه هاي چانيول تو خودش بود
چشم استاد_
يونا اروم به شونش زد
سمتش برگشت تقريبا تنها انساني كه باهاش حال ميكرد يونا بود شخصيت اروم و زيرکی داشت و هميشه به حرفاي چان گوش ميكرد و اين براي اون گرگ مشكي زيادي ارامش بخش بود
چرا انقد اقای کیم صدات میکنه بری دفترش  پیش_   اومده!؟
چان نفسشو بیرون داد به اون احمق گفته بود وسط کلاس صداش نکنه
لبخندی زد
_نه فقط یکی از تحقیقاش رو بهش تحویل ندادم برای اون پیگیرمه
یونا با حالت متعجب ابروهاشو داد بالا
_از كي تا حالا استادا دنبال دانشجوهاشون براي تحقيق ميدوئن؟
خواست جوابشو بده كه سهون پيش دستي كرد
_بي خيال نونا يونا استاد كيم و كه ميشناسي چقد گيره
البته كسي چه مي دونه شايد رو چانيول نظر داره مي خواد ازش سواري بگيره
چان نفس لرزونشو بيرون داد سهون واقعا يه احمق بود يه احمق با حس ششم بالا نمي دونست دقيقا براي اون شاخاي بزرگ كه از سرش زده بيرون يا چي ولي ترجيح ميداد فقط يه چرتي گفته باشه
_خب من باید برم فعلا
دستی براشون تکون داد و بقیه جز و کتابا رو زد زیر بغلش و با سرعت زیاد از درکلاس بیرون زد
اونقدر حواسش پرت حرفای سهون بود که متوجه انسان جلوش نشدو باضرب بهش برخورد کرد
تمام کتابای خودش و اون انسان پخش زمین شدن سریع خم شد و بجای کتابای خودش کتابای اون انسانو‌ جمع کرد اصل اول خانواده پارک این بود همیشه یه جنتل بی دردسر به نظر بیا بدون جمع کردن کتابای خودش از جاش پاشد لبخندی زد و کتابا رو سمت اون انسان گرفت
_ببخشید عجله داشتم ندیدمت
برای لحظه ای محو چهره پسر شد چشمای کشیده روباهی موهای نارنجی پوست سفید اگه متوجه نشده بود که دم و گوش نداره مطمعنن فکر میکرد روباره کره ایه
پسر با اخم جلو اومد و کتابا رو ازش با شتاب گرفت
_حواست به راهت باشه توله سگ
تنه ای بهش زد و از بغلش رد شد
اون الان به من گفت توله سگ!؟
برگشت تا جوابشو بده اما با جای خالیش رو به روشد سرش رو خاروند با چه سرعتی رفته بود!؟
خم شد و کتاباشو برداشت مثله اینکه امروز روزش نبود!!
***
وارد دفتر شد و در پشت سرش بست
_چه عجب تشريف اورديد جناب پارك دانش اموزي مثل شما نبايد انقدر استادشو منتظر بزاره
چشماشو چرخوند حوصله جواب پس دادن نداشت
_در گير بودم استاد بهت گفته بودم وسط کلاس صدام نکن اخر هر دومون رو به فاک میدی
استاد کیم عینکش رو در اورد و روی میز گذاشت از روی صندلیش بلند شد و رو به روی چان روی میز نشت پاهاش رو از هم فاصله داد و دستش رو وسط پاش روی میز گذاشت‌ وکمی سمت چان خم شد
_بهتر نیست بجای این حرفا به کارت برسی پارک چانیول؟ دانش اموز نمونه
چان‌ پوزخندی به تکونای پشت سر هم دمش که انگار کنترول صاحبش رو به دست گرفته بود زد هیچ وقت درک نمی کرد چطور یه نفر می تونه دمش رو برای کسی این طوری تکون بده
سمتش رفت و شروع کرد به بوسیدنش لباش رو گاز میگرفت و میمکید دستش رو بالا اورد وگلشو فشار داد
صداي ناله خفشو تو گلوش شنيد سگا همين بودن عاشق فرمانبرداري با حس دستش روي گوش هاش سريع عقب كشيد
_بهت گفته بودم به گوشام دست نزن
خنديد
_معذرت مي خوام خيلي بامزن بزار جبران كنم
اروم از روي ميز پايين اومد و جلوش زانو زد با لبخند صورتشو از روي شلوار به عضوش ماليد و زبونشو از روي شلوار روش كشيد
چان هيسي كشيد و موهاشو توي دستش گرفت و سمت عقب كشيد
_خيلي كندي
زيپ شلوار جين تيرشو پايين كشيد و عضو نيمه تحريك شدش رو بيرون كشيد روي دهن استادش فشار داد
به استادش نگاه كرد كه با لذت دهنش رو باز كرد تا كل عضوش رو تو دهنش جا بده
ناله خفه اي از سر لذت كرد و دستاشو روي ميز تكيه داد و به حركتاي منظم سر استادش خيره شد
داشت تو لذت غرق ميشد كه با صداي در از خلسه شيرينش بيرون پريد
_اقاي كيم اجازه هست بيام تو ؟
سريع عضوش رو از دهنش بيرون كشيد و شلوارش رو درست كرد
و صاف وايستاد به شدت تحريك شده بود نمي دونست اين خروس بي محل دقيقا این وسط چی میگه!؟
استاد كيم سر پاشد و دهنش رو با پشت دستش پاك كرد
و پشت ميزش نشت و صداش رو بالا برد
_لطفا ديگه تكرار نشه اقاي پارك اين چندمين باره دارم بهتون تذكر ميدم سر كلاس حواستون به درس باشه مي تونيد بريد
چان نفس عميقي كشيد و انگشت فاكش رو تقديمش كرد و سمت در رفت مثله خودش صداش رو بالا برد
_چشم استاد
***
وارد سالن غذا خوري شد براي صرف ناهار زيادي دير شده بود و مطمعن بود يونا و سهون رفتن غذاش رو دستش گرفت و باديدن اون انسان كه تنها نشسته بود سمتش رفت و سعي كرد با مهربون ترين لحن ممكن حرف بزنه نمي دونست چرا اون پسر براش جالب بود
_هي ام مي تونم اينجا بشينم؟
پسر حتي سرشو بالا هم نياورد بدون كلمه اي سرش رو تكون داد چش بود!؟ معمولا شيرا به اين مغروري بودن نه انسانها
رو به روش نشست
_ام من پارك چانيولم
دستش رو جلو اورد
بالاخره سر پسر بالا اومد و دوباره محو چشماي كشيدش شد
بدونه اينكه دستشو جلو بياره جواب داد
_خب؟
انتظار اينو نداشت واقعا ارتباط برقرار كردن با ادما انقدرم سخت نبود بود!؟دستشو عقب کشید
_ام خب من يه گرگه كره ايم و خب اسمم كه گفتم ام...خب تو اين موقعيتا معمولا طرفم خودشو معرفي ميكنه
پسر بهش زل زد نگاهش باعث ميشد تا مغز استخون چان سوراخ بشه چرا اين طوري بود!!؟
با صداي اروم ولي سنگيني زمزمه كرد
_بيون بكهيون
خب اسمشو تا اينجا فهميده بود ولي محض رضاي خدا همين "بيون بكهيون" چان منتظر خيلي چيزاي ديگه بود و كاملا داشت از فضولي جون ميداد كلي سوال داشت مثلا اينكه چرا چشماش انقد كشيدسو با چشماي روباها مو نميزنه ولي دم و گوش نداره؟ يا فاك اون رنگ قهوه اي مخلوط نارنجي و قرمز چشماش يا موهاش اون چي بود يه انسان یا روباه؟ يا مثلا چرا تو بشقابش همش سبزيجاته حتي خرگوشاهم الان گوشت مي خوردن و و و...
خب حداقل يه خوشبختم نبايد بعد اسمش مي گفت!؟ خب شايد نبود! يعني چان انقد رو مخ بود
با صداي بلند شدن پسر به خوش اومد
بدون هيچ حرف يا خدافظي ازش دور شد حالا كه دقت مي كرد اون حتي يكم ازش كوتاه تر بود اين همه جذبه از كجا ميومد انگار نصفش زير زمين بود!!
با صداي گوشيش از فكرو خيال در اومد
استاد كيم *بيا كلاس 102 *
پوزخندي زد و یه تیکه بزرگ از گوشت داخل بشقابش رو توی دهنش جا کرد انگار استادش بيخيال نميشد
***
روي ميز خمش كرد و محكم تر درونش ضربه زد تن هردوشون خيس عرق بود و نفس نفس ميزدن
صداي ناله و نفس نفساشون كلاسو پر كرده بود و لباساشون روي زمين افتاده بود
با اخرين ضربه با فشار درونش ارضاع شد و روش افتاد
چنتا نفس اروم و عمیق كشيد ازش خارج شد
به قطره های سفید کامش که ازش خارج میشد نگاه کرد پشت استادش کوبید با پوزخند گفت
_حال دادی استاد
با صدای در از جاشون پریدن این دیگه قابل جمع کردن نبود این اخر بدبختی بود
سریع زیر میز استاد رفتن و خودشونو جمع کردن
اگه کسی می فهمید برای دوتاشون خیلی بد میشد خیلی بد صدای قدما نزدیک تر میشد و بیشتر تو خودشون جمع میشدن
بالای سرشون اومد با ضرب پامیز و به عقب هل داد و بالاخره قیافشو دید همون انسان بود بیون بکهیون که با اخم بهشون زل زده بود
_اگه انقد هورنی که نمی تونی تا بری خونه صبر کنی حداقل حواست به پارتنرت باشه
با سر به استادش که از ترس میلرزید اشاره کرد
دماغشو جمع کرد
_حالمو بد می کنید کل کلاس بودی حیوون گرفته
به سمت در کلاس رفت
و این تازه شروعش بود
***
نظر و vote 🗳 فراموش نشه♥︎

ᗰY ᖴO᙭Where stories live. Discover now