با حس خیسی روی لباش به خودش اومد و سریعا عقب کشید. نه چون بدش بیاد، فقط گنجایش اون هیجان یهویی رو نداشت. : چیکار میکنی؟!پسر غمگین روبه روش بنظر شاد میومد! تضاد عجیبی که فکرشم نمیکرد دیدنش ممکن باشه..
جونگین چشماشو بست و با لکنت سعی کرد کلمه هارو به زبون بیاره: من.. گـ گیجتر شدممم!
کیونگسو که انتظار اون جوابو نداشت اخم کرد: منو دست انداختی بچه؟
با همون حالت گیج و شوکه بیتوجه بهش زمزمه کرد: فک کنم خیلی بیشتر از اینا دوستت دارم کیونگسو!
و بعد نگاهشو از انگشتای کشیده و تیره رنگش گرفت و به چشمای گرد دوست جدیدش داد.کیونگسو تو شوک بود. این حرفایی که میشنید چه معنی ای داشتن؟
جونگین روی مبل جا به جا شد و چهارزانو روبه کیونگسو نشست و اینبار درحالیکه انگشتای پسر سفید و مخملی روبه روشو گرفت و خیره بهشون اونارو بالا اورد محکم گفت: دوست دارم این انگشتا رو ببوسم! چشماتو ببوسم! موهاتو بو کنم! دوست دارم همش بغلت کنم! لب..ات.. لبات رو هم.. ببوسم!
با جمله اخر که برخلاف تحکم جمله های قبل توش تردید موج میزد، نگاهشو به لبای خوش فرم صورتی مقابلش دوخت.
کیونگسو لرزش خیلی کوچیکی رو توی قلبش حس کرد. اون مثل حس جونگین به خودش، دوستش نداشت. بجاش سوییت بودن پسر مقابلش رو دوست داشت؛ صادق بودنش، ساده و روراست بودنش رو! ولی مطمئن بود حسی که جونگ به زبون آورده بود فرق داره.
با خودش فکر کرد شاید اون پسر تحت تاثیر جو شروعشونه پس خودشو جمع کرد و با نیشخند دستش انداخت: خب ادامه بده.. دوست داری زبونتو وارد دهنم کنی! بدنمو گاز بگیری! داخلم فرو...قبل از اینکه حرفش تموم شه دوباره لباش اسیر شد.
برخلاف خواسته اش، این جونگین بود که با بوسه هاش دستش مینداخت! عجیب بود که حس شیرینی داشت؟ به بوسه جونگ جواب مختصری داد و عقب کشید : بسه دیگه پرو..دوباره لبای جونگین روی لباش کوبیده شد. ایندفعه دستاشم دور صورتش حس کرد و این بوسه بنظرش خیس تر از قبلیا بود چون زبون اون پسر برنزه همزمان با لباش بهش فشار میاوردن. ایندفعه به زور عقب کشید وگرنه ممکن بود اتفاقای بدی بیفته که نباید.
اینبار با حرص غرید: تمومش کن!و روی مبل سه نفره خودشو عقبتر کشید.
جونگین با ذوق و لبخند پهنی جیغ زد: خیییلی شیرینی!
کیونگسو باورش نمیشد یه بچه با ذوق داره بهش تجاوز میکنه و اونم بدنش شل شده و بیشتر میخواد! :/
پس عمیقتر اخم کرد: متوجهی داری چیکار میکنی؟جونگین با اخم غلیظ پسر جلوش به خودش اومد و یهو خودشو جمع و جور کرد و صاف نشست.
با لکنت بعداز صاف کردن گلوش به حرف اومد:
چیزه.. ببخشید! هَیجـ هیجانزده شدم!

ESTÁS LEYENDO
Jollity With D.O"
Fanfictionکیم جونگین، پسر حساس دبیرستانی، تنها کاری که تا بحال میکرده درس خوندن بوده. خیلی دوست داره توی مدرسه محبوبیت داشته باشه و همچنین با پارک چانیول و اوه سهون دوست بشه اما بخاطر گوشه گیری و اعتماد به نفس زیر صفرش نمیتونه هیچکدوم از اینا رو داشته باشه...