روستای هیبرید🍸
کاپل ها:کوکوی،یونمین ، نامجین
ژانر: تخیلی هیبرید فلاف اسمات امپرگ
کوکی رو به بقیه:من ته رو میخوام ولی اون خیلی معصومه اما من میخوام بوسش کنم لمسش مال خودم بکنمش دیگه نمیتونم صبر کنم
نامجون:ما بهت کمک میکنیم
وضعیت: پایان یافته
کوکی به غذا خوردن ته ته نگاه میکرد و لبخند میزد ته ای که قبلاً به زور غذا میخورد الان بخاطر توله هاش بیشتر و با اشتها تر غذا میخورد ته با حس نگاه خیره کوکی سرش و بالا آورد و با لپای باد کردش بهش نگاه کرد کوکی خندید و گفت:چیز دیگه ای میخوای عشقم
ته سرش و به نشونه نه تکون داد و گفت:نح
کوکی به توت فرنگی ای که لای لبای درشتش چلونده میشد نگاه کرد هم جذاب بود هم بامزه
کوکی سرش و جلو برد و لباش و بوسید و توت فرنگی رو از روی لباش لیس زد با لبخند کنار کشید و دید لپ های ته رنگ گرفته روی لپ هاش و بوسید ته سریع مشغول خوردن شد بدون اینکه چیزی بگه یا کوکی و نگاه کنه کوکی نگاهی به شکمش کرد و تصویر های قشنگی تو ذهنش شکل گرفت اینکه با بچه هاش بازی کنه صدای خندشون و بشنوه بهش بگن«بابا....پاپا » کوکی گفت:هر چقدر هم تصور کنم مطمئنم دیدن توله هامون و شنیدن صداشون خیلی بهتره
ته خنده کوتاهی کرد و سرش و پایین انداخت و گفت:آره کوکی به صورت زیباش نگاه کرد و گفت:چرا جوری عاشقتم که خودمم باورم نمیشه؟؟؟
ته دیگه از سرخ شدن و خجالت کشیدن رد شده بود سریع خودش و روی تخت انداخت و زیر پتو قایم شد کوکی خندید و گفت:باشه اذیتت نمیکنم من میرم غذات و خوردی صدام کن
از اتاق رفت بیرون ته پتو رو کنار کشید و زمزمه وار گفت:منم خیلی عاشقتم
______________________________________
چند ساعت بعد
جیمین لباس سونگ جون و تنش کرد و از شیرینی و خنده هاش ذوق کرد پسرش و بغل کرد و بوسید صدای خندش برای گوش های جیمین زیبا ترین آهنگ بود
یونگی کیسه لباس های یونگ جون و تو اتاق آورد و از خستگی نالید و اخماش و تو هم کرد صدای خنده پسرش و شنید
Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.
یونگی لپ های تپلش و نوازش کرد و گفت:عسل بابا چطوره ها؟؟؟ شیرینک من چطوره؟؟؟؟ اومووو پسرم چه خوشگله عین پاپا چیمیه
بغض جیمین با این حرف شکست و سریع از اتاق خارج شد از کوکی متعجب رد شد و از در خونه بیرون رفت یونگی که دلیل گریه جیمین و میدونست با لبخند از اتاق خارج شد و سونگ جون و به کوکی داد و به دنبال جیمین رفت همسرش و بین بوته های گل رز پیدا کرد که زانوش و بغل کرده و داره آروم گریه میکنه یونگی بغلش کرد و گفت:عشقم آروم باش چرا گریه می کنی؟؟؟ جیمین دستاش و دور بدن لاغر یونگی حلقه کرد و گفت: من..من... یونگی ازش جدا شد و صورتش و بین دستاش گرفت و گفت:دوباره میخوای بگی ای کاش من میتونستم خودم پدر بشم؟؟ یا یه زن میگرفتم؟؟؟ جیمین آروم سرش و تکون داد یونگی با اخم گفت:دیگه همچین چیزی ازت نشنوم جیمین تو برای من بسی من فقط تو رو میخوام اصلا هم ناراحت نیستم که بچه ای رو به سرپرستی گرفتیم
جیمین سرش و به نشونه تایید تکون داد صدای گریه سونگ جون توجهشون و جلب کرد کوکی با حالت متاسفی گفت:شرمندم نمیخواستم بیارمش فقط خیلی بهونه گرفت جیمین دستش و دراز کرد تا پسرش و بگیره
: کوکییییییییی من حوصلم سر رفتهههههههههه (مودی که میگن اینه)
کوکی سریع به داخل خونه دوید
جیمین چند بار سونگ جون و تو بغلش تکون داد و پسر کوچولو به راحتی خوابش برد جیمین با لبخند گفت: خوابیدنش شبیه توئه راحت میخوابه
یونگی با لبخند بزرگش گفت:لپ هاشم شبیه توئه جیمین به سادگی گفت:عاشقتم یونگی یونگی خنده کوتاهی کرد و گفت:مرسی که برای خواستگاری بهم جواب مثبت دادی و البته بعدش بهم کشیده زدی جیمین:حقت بود منو خیلی ترسوندی یونگی:چون عاشقت بودم و هستم
قلب جیمین یه ضربان و رد کرد چون سالی یه بار پیش میومد که یونگی همچین چیزی بگه
__________________________
کوکی به سمت اتاق دوید و دید ته دستاش و جلوی سینش گره کرده و با اخم به دیوار کناریش نگاه میکنه کوکی با مهربونی گفت:چی شده قشنگم ته اخم کرد و گفت:حوشلم سل لفته (حوصلم سر رفته) کوکی یکم فکر کرد بعد گفت:میخوای بازی کنی؟ ته گفت:بستگی داره چه بازی باشه کوکی کمی فکر کرد و گفت:اوووم گل کاشتن چجوریه؟؟؟ ته با بی میلی گفت:هوبه (خوبه) کوکی خنده آرومی کرد و گفت:بریم حیاط پشتی؟؟ ته بلند شد و گفت:آره بریم فقط من میخوام حتما رز بکارم کوکی:چشم
پروسه گل کاشتن به خوبی پیش می رفت تا اینکه شاخه یکی از گل ها شکست ته با چشمای خیسش به کوکی که داشت به گلی که کاشته بود آب میداد نگاه کرد کوکی یه لحظه هول کرد با ترس پرسید:چیزیت شد؟ بریدی؟درد داری؟ خون میاد؟ ته گلش و بهش نشون داد و گفت:شیتست (شکست) کوکی گلش و گرفت و گفت:چیزی نیست بغلش یه چوب میذاریم می بندیمش بهش تا درست شه ته دماغش و بالا کشید و گفت:داس میدی؟ (راست میگی؟) کوکی سرش و بوسید و گفت:آره قشنگم صدای شکم ته بلند شد ته با چشمای کشیدش به کوکی نگاه کرد و گفت:گشنمه شراااا؟؟؟ کوکی خندید و گفت:چون داری جای سه نفر غذا میخوری
ته:هووووم دالبه (جالبه)
کوکی بلند شد و دستش دراز کرد تا بگیره بعد گفت:بیا بریم بهت غذا بدم ته سرش و پایین انداخت و گفت:من یه شیز دیده میخام
کوکی با لبخند گفت:مثل چی خوشگلم ته لباش و آویزون کرد و گفت:بگم مسخلم میتونی (بگم مسخرم میکنی) کوکی روبروش زانو زد و گفت:نه عزیزم چرا باید این کار و بکنم ته:من جبلک میخام (من جلبک میخوام) کوکی دهن باز شدش و بست و گفت:باشه عزیزم تو برو من برات میارم
ته:باشه سریع وارد خونه شد و منتظر موند
_____________________________
چند ساعت بعد
همه سر میز نشسته بودن و با دقت به ته نگاه میکرد که چطوری جلبک و تو سس توت فرنگی میزد و می خورد
مین هه که کنارش نشسته بود خودش و به سمت غذای ته کشید و گفت:من دبک (من جلبک میخوام) جین سعی کرد قانعش کنه:نه نمیشه این غذای تهته اس مین هه خودش و به گریه زد ته سریع تیکه جلبک کوچولویی جدا کرد و و تو سس توت فرنگی زد و جلوی دهن دختر کوچولو گرفت مین هه کل جلبک و خورد و با خوشحالی دست زد سونگ جون هم خودش و به سمت میز کشید جیمین محکم گرفتش تا نیوفته ولی وقتی دید حریفش نمیشه یه ذره از سس و روی انگشتش زد و به سقف دهن پسرش مالید