┨Chapter 3├ "Don't Call me Buddy"

160 32 4
                                    


قسمت سوم « صدام نزن رفیق »

وقتی بیدار شده بودم، ‌شب شده بود. اولین تصویر مقابلم تاریکی اتاقم بود و سکوت بیش از حد خونه.

بدنم به خاطر تکون نخوردن تو خواب و نکشیدن چیزی روم، خشک شده بود اما با این وجود سرجام نشستم و نفسم رو بیرون دادم. سیری ظهر از بین رفته بود و چیزی ته دلم باعث میشد احساس گشنگی کنم.

قبل از اینکه بیشتر به خودم گرسنگی بدم و تا چند ساعت بعد درگیر معده درد بشم راهم رو به سمت طبقه پایین کج کردم و با خودم فکر کردم چه چیزی داخل خونه داشتم تا از گرسنگی نمیرم؟

هرچند میدونستم اون مرد هرشب برام از دستپخت همسرش میاورد اما برام کافی نبود و من هم ادمی نبودم که این رو بگم. هنوز موهام توی هوا سیخ بود و چشم هام باز نمیشد، میتونستم شرط ببندم که صورتم هم پف داشت که صدای در بلند شد.

جا خوردم.

توقع نداشتم کسی به دیدنم بیاد و خب تا الان کسی در این خونه رو نزده بود. تنها کسی که بهم سر میزد اون مرد بود که اون هم کلید داشت. بین فکرام غرق شده بودم که باز در زده شد و کلافه من رو تا جلوی در کشوند و وقتی در باز شد توقع دیدن اون صورت شاد و هیجان زده با سبد غذایی که توی دستش بود و بوش همین الان من رو تا دم کشتن برده بود رو نداشتم.

-شبت بخیر رفیق!

وقتی همینطور منتظر بود تا جوابش رو بدم تا حداقل از جلوی در کنار برم که بیاد تو من میتونستم به این فکر کنم که این موقع شب چه کاری میتونست اینجا داشته باشه؟

هرچند گوشه ای از ذهنم هم دنبال اسمش میگشتم، ‌سوالی که قبل خواب توی ذهنم پرسه میزد

-فکر میکردم شام نخورده باشی، برات شام اوردم باهم بخوریم رفیق، گفتم که شریک های خوردن خوبی میشیم.

گشنم بود ولی هنوز نمیتونستم قبول کنم خلوتم رو بهم بزنه، سرجام محکم ایستاده بودم و نگاهش میکردم.

این پسر هیچ درکی از یه امگا بودن داشت؟

قطعا نه!

وگرنه با اون چشم های براق مشکیش منتظر نگاهم نمیکرد.

-یکم هوا سرد نیست؟ نمیخوای بزاری من بیام تو رفیق؟

خب هوا یکم سرد بود اما من نمیخواستم بزارم بیاد تو، اون یه پسر عجیبی بود که از ساعت اولیه شناختنش داشت همه چی رو بهم میزد.

کمی روی پاهایش این پا و اون پا شد و بپر بپر کرد و بعد سبد رو جلوی چشام تکون داد.

-نمیخوای غذا رو امتحان کنی؟ مسمومت نمیکنم رفیق، مثل مامانم اشپزی نمیکنم اما ازش یه چیزایی یادگرفتم.

" BLUE MOON "[Uncomplete]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora