CHAPTER 13

3.2K 492 346
                                    

یونگی

نفسم رو محکم دادم بیرون و از اتاق خارج شدم...
با دیدن خانم و آقای جانگ و پدرم تو سالن لبخند کوچیکی رو لبام نشوندم....

×خدای من، تو قراره امشب هوسوک رو دیوونه کنی نه؟؟؟

اون کسی که قراره دیوونه بشه منم....
آخه به چه دلیل فاکی ای باید هالووین رو با اون برج زهرمار بگذرونم؟؟؟؟

÷بهم اعتماد کن عزیزم، هوسوک همین الآنم دیوونه یونگیه

پ.ن{اره ریده}

اره اره پسرتون خیلی دیوونه منه....

+با اجازتون من دیگه برم، هوسوک تو کلاب منتظره

=برو پسرم، زیاد شیطونی نکنین فقط

با شنیدن صدای مادر هوسوک ایستادم و با چشمای درشت شده بهش خیره شدم

+چ....چی؟؟؟؟

÷تو بهتر از ما میدونی پسرم، فقط هوسوکو زیاد وحشی نکن؛ واسه خودت میگم البته

+م....من جدا باید برم

.
.
.
سوم شخص

با گونه های سرخ شده از اونجا بیرون رفت....
انتظار شنیدن همچین چیزی رو نداشت....
نفس عمیقی کشید و سوار شد....
جشن هالووین هرسال تو معروف ترین بار سئول گرفته میشد و چه پیر و چه جوون توش شرکت میکردن ولی یونگی فقط به اجبار پدرش راضی شده بود اونجا بره....
با رسیدنش پیاده شد و داخل رفت....
بوی الکل اولین چیزی بود که تونست حس کنه....
بینیش رو چین داد و دنبال هوسوک گشت و چند ثانیه بعد با چشمای درشت شده بهش خیره شده بود....
یه جفت نیم بوت چرم با شلوار راسته مشکی....
لباسی که یقه هاش قرمز بود و کت مشکی ای که روش پالتوی قرمزی پوشیده بود به همراه زخم رو گونش....

پ.ن{اگه نفهمیدین باید بگم شیطان شده ولی من براش شاخ نزاشتم چون خوشم نمیاد}

نگاهی به خودش انداخت و پوزخندی زد...

+یه کت بوی و شیطان؟؟؟
حتی جالبم نیست ولی باهاش کنار میام

پ.ن{دیگه حال ندارم سه ساعت توضیح بدم چی پوشیده ولی شما تل گربه و چوکر و....در نظر بگیرین خودتون}

قدماشو به طرفش برداشت و یه بار دیگه نقشش رو با خودش مرور کرد....
دستشو رو شونه هوسوک گذاشت و زبونش رو روی گونش کشید....
هوسوک به سرعت واکنش نشون داد و برگشت اما با دیدن یونگی دهنش باز موند و حتی متوجه پوزخند رو لبای پسر کوچیکتر نشد...

پ.ن{جدا یونگی با تل گربه ای و چوکر و کلی میکاپ جذاب نمیشه؟؟؟؟}

+چیزی شده؟؟؟

MARRY ME??Where stories live. Discover now